- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۳
- بازدید: ۷۷۳
- شماره مطلب: ۴۴۲۲
-
چاپ
هلال محرّم
مرا هلال محرّم، چو داس خونین است
که ماهِ غرقِ به خون گشتنِ شه دین است
زمان شادى آل زیاد و مروان است
اوان گریه و اندوه آل یاسین است
گه امیرى خار است و شادمانى خس
دم اسیرى گل، وقت قید نسرین است
ز خار نیست عجب پارهپاره کردن گل
چه او به خوى بدش، دشمن ریاحین است
به پاى فکر به صحراى کربلا، باز آى
ببین چگونه کبوتر به چنگ شاهین است
به تیغ منقذ عبدى نگر که برقآساست
به تیر حرمله بنگر که زهرآگین است
یکى به دیدۀ فکرت نگر به خنجر شمر
ز من مپرس که این از چه روى خونین است
خدا کند! که نبینى همى سنان سنان؟
که او کشندۀ جنباللَّه است و صدق، این است
بدن چو خُرد شود، زخم چون شماره شود؟
گمان برم که شمارش ز روى تخمین است
مگر که خون شهیدان چو نافۀ آهوست؟
که تربت همگان، در مشام، مشگین است
-
مادر و پسر
شنیدم که در عهد خیرالانام
رسول مکرّم، علیه السّلام
زنى را یکى طفل، گمگشته بود
چو دیوانگان، رو به مسجد نمود
-
گلشن و گلخن
وقت میدان رفتن شهزاده شد
چون پى جان باختن، آماده شد
همچو خور افکنْد بر خرگه، شعاع
بىکسان را خوانْد از بهر وداع
-
جان شیرین
هر پدر کاو بر سر جسم پسر آرد گذارى
برق مرگ وى زند بر خرمن عمرش، شرارى
اى نهال بارور! بار غم تو بر دل من
بس گرانبارى است، بارى؛ از دلم برگیر بارى
-
گوشۀ چشم
مگر ز حال پدر، اى پسر! تو بى خبرى؟
چرا به گوشۀ چشمى به من نمىنگرى؟
به حُسن خُلق و به شیرینى سخن، هرگز
دگر زمانه نیارد بسان تو پسرى
هلال محرّم
مرا هلال محرّم، چو داس خونین است
که ماهِ غرقِ به خون گشتنِ شه دین است
زمان شادى آل زیاد و مروان است
اوان گریه و اندوه آل یاسین است
گه امیرى خار است و شادمانى خس
دم اسیرى گل، وقت قید نسرین است
ز خار نیست عجب پارهپاره کردن گل
چه او به خوى بدش، دشمن ریاحین است
به پاى فکر به صحراى کربلا، باز آى
ببین چگونه کبوتر به چنگ شاهین است
به تیغ منقذ عبدى نگر که برقآساست
به تیر حرمله بنگر که زهرآگین است
یکى به دیدۀ فکرت نگر به خنجر شمر
ز من مپرس که این از چه روى خونین است
خدا کند! که نبینى همى سنان سنان؟
که او کشندۀ جنباللَّه است و صدق، این است
بدن چو خُرد شود، زخم چون شماره شود؟
گمان برم که شمارش ز روى تخمین است
مگر که خون شهیدان چو نافۀ آهوست؟
که تربت همگان، در مشام، مشگین است