- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۱۱۷
- شماره مطلب: ۴۳۴۱
-
چاپ
شهادت مقبول
خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش
امروز نافه گشته، ببویید تربتش
این خاک مُشکبو ز جگرهای سوخته است
کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش
سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خلد
از بوی، رهنمای جهان شد به ساحتش
گویند در ختا ز جگر، مُشک میکنند
شد مُشک، آن جگر ز خطاهای امّتش
دل سوزدم بر آن تن صد چاک، ای دریغ!
کآن خاک مُشکبو چه کند با جراحتش؟
زآن دم که شد به خاک، نهان، گوشوار عرش
بر عرش، خاک، فخر کند از شرافتش
از وی، تراب ماریه را فخر میرسد
زآن بوتراب، فخر نماید به نسبتش
بیجا پیمبرش «بِاَبی اَنْت» مینگفت
میدید فیضها که رسانَد به امّتش
زآن سرنگون لوا که به دشت بلا فتاد
افراخت روز حشر، لوای شفاعتش
بر محضر شهادت او مُهر انبیاست
مقبول حق چگونه نباشد شهادتش؟
هر درد را خرید به تن، زین عجب مدار
امروز اگر شفاست به هر درد، تربتش
حیران ز پاکتربت آن پیکرم که چون
هر درد را دوا شده، الّا مصیبتش
آه از مصیبتش! که جهان مبتلای اوست
هر خانه کربلا ز غم کربلای اوست
-
قصّۀ یوسف
چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس
آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس
یعقوب اهلبیت نبی با بشیر گفت
کاین مژده را به مژدهی یوسف مکن قیاس
-
نبود گمان
بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!
شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم
بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد
وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم
-
طریق وفا
ای جان باب! از چه نگیری به بر مرا؟
افکندهای چو اشک، چرا از نظر مرا؟
ای مهربان پدر! ز چه نامهربان شدی؟
مهر تو بیشتر بُد از این پیشتر مرا
-
احوال اهلبیت (ع)
چون شام گشت، آل پیمبر، مقامشان
از چاشتگاه کوفه بتر گشت، شامشان
از دُرد دَرد و زهر غم و شربت فراق
کرد آن چه داشت، ساقی دوران، به جامشان
شهادت مقبول
خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش
امروز نافه گشته، ببویید تربتش
این خاک مُشکبو ز جگرهای سوخته است
کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش
سیبی که گشته بود نصیبش ز باغ خلد
از بوی، رهنمای جهان شد به ساحتش
گویند در ختا ز جگر، مُشک میکنند
شد مُشک، آن جگر ز خطاهای امّتش
دل سوزدم بر آن تن صد چاک، ای دریغ!
کآن خاک مُشکبو چه کند با جراحتش؟
زآن دم که شد به خاک، نهان، گوشوار عرش
بر عرش، خاک، فخر کند از شرافتش
از وی، تراب ماریه را فخر میرسد
زآن بوتراب، فخر نماید به نسبتش
بیجا پیمبرش «بِاَبی اَنْت» مینگفت
میدید فیضها که رسانَد به امّتش
زآن سرنگون لوا که به دشت بلا فتاد
افراخت روز حشر، لوای شفاعتش
بر محضر شهادت او مُهر انبیاست
مقبول حق چگونه نباشد شهادتش؟
هر درد را خرید به تن، زین عجب مدار
امروز اگر شفاست به هر درد، تربتش
حیران ز پاکتربت آن پیکرم که چون
هر درد را دوا شده، الّا مصیبتش
آه از مصیبتش! که جهان مبتلای اوست
هر خانه کربلا ز غم کربلای اوست