- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۰۴
- بازدید: ۶۶۹۴
- شماره مطلب: ۴۲۹
-
چاپ
غروب فرشچیان
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیهها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیتهاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
«باز این چه شورش است که در جان واژههاست
شاعر شکست خوردۀ طوفان واژههاست»
میرفت سمت روضۀ یک شاهِ کم سپاه
آیینهای ز فرط عطش میکشید آه
انبوه ابر نیزه و شمشیر بود و ماه
شاعر رسیده بود به گودال قتلگاه
فریاد زد که چشم مرا پر ستاره کن!
«مادر بیا به حال حسینت نظاره کن»
بیاختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب، قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژۀ لبتشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند
دارد غروب «فرشچیان» گریه میکند
با این زبان چگونه بگویم چهها کشید؟
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بیریا کشید
بر پیکرش به جان کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیهها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانیاش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلسهای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
-
آیات ابراهیم
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جا بیفتد واژهای، اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید
-
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتندگرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت -
حسن ختام
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که میآمد صدای نالههای پنج تن از مناز آنجایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من
میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو
میان خیمهها هم سوختن، هم ساختن از من -
نفهمیند یاسین را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاددگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
غروب فرشچیان
با اشکهاش دفتر خود را نمور کرد
ذهنش ز روضههای مجسم عبور کرد
در خود تمام مرثیهها را مرور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیتهاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
«باز این چه شورش است که در جان واژههاست
شاعر شکست خوردۀ طوفان واژههاست»
میرفت سمت روضۀ یک شاهِ کم سپاه
آیینهای ز فرط عطش میکشید آه
انبوه ابر نیزه و شمشیر بود و ماه
شاعر رسیده بود به گودال قتلگاه
فریاد زد که چشم مرا پر ستاره کن!
«مادر بیا به حال حسینت نظاره کن»
بیاختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب، قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد، واژۀ لبتشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه میکند
دارد غروب «فرشچیان» گریه میکند
با این زبان چگونه بگویم چهها کشید؟
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بیریا کشید
بر پیکرش به جان کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیهها را، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
خورشید سربریده غروبی نمیشناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود
او کهکشان روشن هفده ستاره بود
خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...
پیشانیاش پر از عرق سرد و بعد از آن...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...
در خلسهای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...
شعر هایتان عین احساس هستند اهنگ بسیار عرفانی ومعنوی دارند و روحی بینظیر......
اقای برقعی از خوندن اشعارتون لذت می برم خوش به حالتون که اینقدر پر احساس هستین.
برقعی عزیزباسلام ضمن تبریک به روح لطیف شمابخاطرخلق شعرهای حماسی.اهلبیتی وآیینی وپر مغزتان .انشالله بتوانم حق یک بیت ازاشعارشما را جبران کنم ودوستی واولین دیدار شما را درحرم مولا امام علی ع به فل نیک میگیرم وازآقا ی مشکینی که باعث این آشنایی شد تشکرمیکنم انشااله بزودی دیدار درمدینه منوره تازه گردد.باشعرهای شما زندگی میکنم وخواندن ارادتم رابه ائمه ع ع
خوشا به حال شما و طبع لطیفتان!
عالی عالی عالی... تمام اشعارشان زیبا و دلنشینند...
بسیار قشنگ بود ...