دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نو سرودۀ سید حمیدرضا برقعی

مادر مرا گرفت در آغوشش، در کنج زیر پله هراسان بود در خانۀ کدام یک از اقوام، این دفعه بمبِ سرزده مهمان بود

 

گرمای بی ملاحظۀ بادم، ناراحت از گلایۀ شمشادم جمع تضاد، زندۀ مردادم، در من شروع، نقطۀ پایان بود

 

نوسروده‌ای تقدیم به قمر بنی هاشم (ع)

نه در توصیف شاعر‌ها، نه در آواز عشاقی تو افزون تر از اندیشه، فراوان تر از اغراقی

 

وفاداری و شیدایی، علمداری و سقایی ندارند این صفت‌ها جز تو دیگر هیچ مصداقی

تار و پود همه افلاک، نخ معجر توست

 گفتم از کوه بگویم، قدمم می‌لرزد

از تو دم می‌زنم اما قلمم می‌لرزد

 

هیبت نام تو یک عمر تکانم داده ست

رسم مردانگی‌ات راه نشانم داده ست

شعر ناتمام...

آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست مست مدام شیشه می در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست فرزند آن بزرگ که پشت جمل شکست

شعر حمیدرضا برقعی به مناسبت ولادت حضرت معصومه (س)
همسایه

همسایه، سایه‌ات به سرم مستدام باد

لطفت همیشه زخم مرا التیام داد

 

وقتی انیس لحظۀ تنهایی‌ام تویی

تنها دلیل اینکه من اینجایی‌ام تویی

شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ شب قدر
کعبه شش گوشه شد، آنگاه دلم محرم شد

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد

بین ما فاصله‌ها واژه به واژه کم شد

 

بیت‌هایم همه قرآن روی سر آوردند

چارده مرتبه، آنگاه دلم محرم شد

 

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می‌خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

شعر حمیدرضا برقعی به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر (ع)
آتش بزن آتش به دلم ای پسر عشق

می‌ایستم امروز خدا را به تماشا ای محو شکوه تو خداوند سراپا

ای جان جوان مرد به دامان تو دستم من نیز جوانم، ولی افتاده‌ام از پا

آتش بزن آتش به دلم، کار دلم را ای عشق مینداز از امروز به فردا

شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ حضرت علی اکبر (ع)
به تماشای نبرد تو خداوند آمد

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می‌شود از دست کمان

 

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

 

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می‌آمد و رخساره برافروخته بود

شعر زیبای برقعی در مدح امام سجاد (ع)
صد حنجره داوود در آغوش صدایت

بسته است همۀ پنجره‌ها رو به نگاهم

چندی است که گم گشتۀ در نیمۀ راهم

 

حس می‌کنم آیینۀ من تیره و تار است

بر روی مفاتیح دلم گرد و غبار است

 

از بس که مناجات سحر را نسرودم

سجادۀ بارانی خود را نگشودم

شوق زیارت از زبان سید حمیدرضا برقعی
نوبت پرواز شد

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی

که به بارانی مرطوب خیابان

زدم آهسته و گفتم

چه هوایی است خدایی

من و آغوش رهایی…

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×