- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۱۱۹
- شماره مطلب: ۴۲۸۸
-
چاپ
آهوی حرم
شه لبتشنگان میگفت زیر تیغ قاتلها
«الا یا ایّها السّاقی! اَدر کاساً و ناولها»[i]
به جز سلطان دین، کس دعوی جان دادنش نبْوَد
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها»
شهید کربلا میگفت اندر موج بحر خون:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟»
چو آهوی حرم شد صید از پیکان تیر کین
«ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها!»
مگو سلطان دین بود از بلای کربلا، غافل
«که سالک بیخبر نبْوَد ز راه و رسم منزلها»
پس از قتل امام دین ز آه زینب غمگین
«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
گرفتم چرخ، پنهان کینه با آل علی ورزد
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها؟»
بیا «سرباز»! زین ماتم، برافشان دانۀ اشکی
ز آه برق جانسوزت، بسوزان جمله حاصلها
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 550)
-
تقریر عشق
باز یادم آمد از تقریر عشق
بر مرید عشق، پند پیر عشق
گفت با من: در دیار کربلا
بود پیری، خضر دریای صفا
-
خونین قصّه
ای صبا! بشْنو ز من، این داستان
آتشی زن بر وجود دوستان
گفت خونینقصّهای با جان ریش
مادر ایّام با فرزند خویش
-
طاق نوحه
باز این عزای کیست؟ که خلق دو عالمش
هستند همچو کعبه، سیهپوش در غمش
بیپرده بانگ شیون غم میرسد همی
از پردهای که چشم مَلَک نیست، مَحرمش
آهوی حرم
شه لبتشنگان میگفت زیر تیغ قاتلها
«الا یا ایّها السّاقی! اَدر کاساً و ناولها»[i]
به جز سلطان دین، کس دعوی جان دادنش نبْوَد
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها»
شهید کربلا میگفت اندر موج بحر خون:
«کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟»
چو آهوی حرم شد صید از پیکان تیر کین
«ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها!»
مگو سلطان دین بود از بلای کربلا، غافل
«که سالک بیخبر نبْوَد ز راه و رسم منزلها»
پس از قتل امام دین ز آه زینب غمگین
«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
گرفتم چرخ، پنهان کینه با آل علی ورزد
«نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها؟»
بیا «سرباز»! زین ماتم، برافشان دانۀ اشکی
ز آه برق جانسوزت، بسوزان جمله حاصلها
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 550)