- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۹۹۲
- شماره مطلب: ۴۲۴۲
-
چاپ
یک دو بیتی
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا این قدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش!
بود دست من، به جای دست تو
شط بدان طبع رسا گیرم نساخت
یک دوبیتی، در رثای دست تو
علقمه در علقمه تکثیر شد
موج پژواک صدای دست تو
دیدم از آغاز، پایانی نداشت
قصّهی خونگریههای دست تو
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو، مشکلگشاست
ای خدا، مشکلگشای دست تو!
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید، جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایهی نامحرمی است
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها!
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو!
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
یک دو بیتی
دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
کربلا این قدر شیدایی نداشت
بیتو و بیماجرای دست تو
میکُشد این حسرتم آخر که کاش!
بود دست من، به جای دست تو
شط بدان طبع رسا گیرم نساخت
یک دوبیتی، در رثای دست تو
علقمه در علقمه تکثیر شد
موج پژواک صدای دست تو
دیدم از آغاز، پایانی نداشت
قصّهی خونگریههای دست تو
چشم من با گریه میبندد دخیل
بر ضریح با صفای دست تو
هر که با دست تو دارد عالمی
من که میمیرم برای دست تو
تا همیشه دست تو، مشکلگشاست
ای خدا، مشکلگشای دست تو!
اوفتاد از پا امام عاشقان
تا که خالی دید، جای دست تو
خم شد و برداشت و با احترام
بوسه زد بر پارههای دست تو
سایه هم، همسایهی نامحرمی است
گر چه میافتد به پای دست تو
ای به سودای تو اسماعیلها!
سر نهاده در منای دست تو
کعبه در سوگ تو میپوشد سیاه
تا نشیند در عزای دست تو
آب پاکی روی دست آب ریخت
ای به قربان صفای دست تو!