مشخصات شعر

مشک جان

غم، از دیار غم‌زده، عزم سفر نداشت

شد آسمان، یتیم که دیگر قمر نداشت

 

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر، خبر نداشت

 

زینب، چگونه باز شناسد برادران؟

این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت

 

عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش

از یاری حسینِ علی، دست بر‌‌نداشت

 

او جسم خویش را سپر آب کرده بود

جز مشک پاره‌پارۀ جانش، سپر نداشت

 

درد و غمش، تمامی از این بود که چرا

یک جان برای هدیه به او، بیش‌تر نداشت

 

او هم، چو کودکان حرم تشنه بود، آه‌!

امّا دلش نیامد و یک جرعه بر‌نداشت

 

او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را

امّ‌البنین نخوانْد که دیگر پسر نداشت

 

مشک جان

غم، از دیار غم‌زده، عزم سفر نداشت

شد آسمان، یتیم که دیگر قمر نداشت

 

این سو درون خیمۀ سیراب از عطش

خواهر ز حال و روز برادر، خبر نداشت

 

زینب، چگونه باز شناسد برادران؟

این یک که دست در بدن و آن که سر نداشت

 

عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش

از یاری حسینِ علی، دست بر‌‌نداشت

 

او جسم خویش را سپر آب کرده بود

جز مشک پاره‌پارۀ جانش، سپر نداشت

 

درد و غمش، تمامی از این بود که چرا

یک جان برای هدیه به او، بیش‌تر نداشت

 

او هم، چو کودکان حرم تشنه بود، آه‌!

امّا دلش نیامد و یک جرعه بر‌نداشت

 

او رفت و مادرش پس از آن روز، خویش را

امّ‌البنین نخوانْد که دیگر پسر نداشت

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×