- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۸
- بازدید: ۱۶۷۲
- شماره مطلب: ۴۱۴۵
-
چاپ
مرغ نیم بسمل
حسین از کینهی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش
نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش
نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم
نه فرزندش علی اکبر که طلعت، ماه تابانش
نه مسلم، نه حبیب بن مظاهر مانْد و نه عابس
ز شیران وغا، یکباره خالی شد، نیستانش
نمانْد از بهر او یاور، کسی غیر از علی اصغر
که بود از تشنگی خشکیده، مادر، شیر پستانش
گرفت آن طفل را در بر، بیآمد نزد آن لشگر
تمنّا کرد آبی تا کند تر، کام عطشانش
ندانم آب او را یا جوابی داد کس، آری
جوابش از کمان دادند و آب از نوک پیکانش
گلو بشْکافتند از نوک پیکان، گوش تا گوشش
چو مرغ نیم بسمل، تن به خون کردند غلتانش
همانا خون یزدان بود، خون آن شهید، آری
از آن افشانْد بر گردون، به سوی پاک یزدانش
نثار راه جانان، لعل و مرجان باید ار کردن
ز خون او به کف نامد، گرانتر لعل و مرجانش
فغان زآن ساعتی! کآن طفل با قنداقهی خونین
ز آغوش پدر بگْرفت، مادر، روی دامانش
به گردون شیون و افغان ز خرگاه امامت شد
تو گفتی آشکارا در حرم، شور قیامت شد
-
تفسیری عجیب
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی
مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی
هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی
-
حمایل زرّین
چو بر بستند «آل الله»، سوی شام، محملها
به محملها مکان کردند، همچون غصّه در دلها
ز بس سیل سرشک از چشمههای چشم شد جاری
فرو رفتند آن جمّازهها تا سینه، در گِلها
-
شب تار
فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن
مدارا کن به «آل الله» و شرم از روی زهرا کن
ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی
به «اهل البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن
مرغ نیم بسمل
حسین از کینهی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش
نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش
نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم
نه فرزندش علی اکبر که طلعت، ماه تابانش
نه مسلم، نه حبیب بن مظاهر مانْد و نه عابس
ز شیران وغا، یکباره خالی شد، نیستانش
نمانْد از بهر او یاور، کسی غیر از علی اصغر
که بود از تشنگی خشکیده، مادر، شیر پستانش
گرفت آن طفل را در بر، بیآمد نزد آن لشگر
تمنّا کرد آبی تا کند تر، کام عطشانش
ندانم آب او را یا جوابی داد کس، آری
جوابش از کمان دادند و آب از نوک پیکانش
گلو بشْکافتند از نوک پیکان، گوش تا گوشش
چو مرغ نیم بسمل، تن به خون کردند غلتانش
همانا خون یزدان بود، خون آن شهید، آری
از آن افشانْد بر گردون، به سوی پاک یزدانش
نثار راه جانان، لعل و مرجان باید ار کردن
ز خون او به کف نامد، گرانتر لعل و مرجانش
فغان زآن ساعتی! کآن طفل با قنداقهی خونین
ز آغوش پدر بگْرفت، مادر، روی دامانش
به گردون شیون و افغان ز خرگاه امامت شد
تو گفتی آشکارا در حرم، شور قیامت شد