- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۴۰۹
- شماره مطلب: ۴۱۲۸
-
چاپ
شوق وصال
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت
با تبسّم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت
شوق جانبازی تماشا کن که آن تفتیدهکام
جای لب با حنجرش، آب از سر پیکان گرفت
در حرم آن قدر از شوق وصال حق گریست
تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت
چشم بست و لب گشود و خنده کرد و جان سپرد
تیر از حلقش، پدر با دیدهی گریان گرفت
گر چه از پستان مادر گشت با سختی جدا
تیر قاتل آمد و او را ز شیر، آسان گرفت
هم پسر آرام خفت و هم پدر خاموش گشت
آسمان گفتی که با هم، عمرشان پایان گرفت
یوسف زهرا، پی اثبات مظلومیّ خویش
بر سر دست، آن بدن را هم چنان قرآن گرفت
تا به دستش، خطّ فرمان شفاعت را دهند
کرد با آن خون، خضاب و از خدا، پیمان گرفت
هر کسی پیش طبیبی بُرد درد خویش را
«میثم» از خاک در این خاندان، درمان گرفت
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
شوق وصال
مرگ را پنداشت شیر و تیر را پستان گرفت
با تبسّم هم پدر را داد جان، هم جان گرفت
شوق جانبازی تماشا کن که آن تفتیدهکام
جای لب با حنجرش، آب از سر پیکان گرفت
در حرم آن قدر از شوق وصال حق گریست
تا به میدان حاجتش را با لب خندان گرفت
چشم بست و لب گشود و خنده کرد و جان سپرد
تیر از حلقش، پدر با دیدهی گریان گرفت
گر چه از پستان مادر گشت با سختی جدا
تیر قاتل آمد و او را ز شیر، آسان گرفت
هم پسر آرام خفت و هم پدر خاموش گشت
آسمان گفتی که با هم، عمرشان پایان گرفت
یوسف زهرا، پی اثبات مظلومیّ خویش
بر سر دست، آن بدن را هم چنان قرآن گرفت
تا به دستش، خطّ فرمان شفاعت را دهند
کرد با آن خون، خضاب و از خدا، پیمان گرفت
هر کسی پیش طبیبی بُرد درد خویش را
«میثم» از خاک در این خاندان، درمان گرفت