مشخصات شعر

جسم و جان

شد «مسلم بن عوسجه»، مردانه پیش صف

در راه شاه تشنه‌لبان، نقد جان به کف

 

مصحف برِ وصیّ نبی، خوانده بارها

صد ره به نهروان و به صفّین دریده صف

 

گفتا که جسم من صدف و جان بُوَد گهر

باز آمدم که بهر گهر بشْکنم صدف

 

از بهر یاری شه دین، پیش تیغ و تیر

از جسم خود سپر کنم، از چشم خود هدف

 

در کف گرفته قبضۀ شمشیر آب‌دار

کردی مبارزان، متفرّق ز هر طرف

 

پنجاه تن بکُشت و نگون شد ز پشت زین

تن گشته چاک‌چاک و جگر تافته ز تف

 

شه دررسید و داد بدو مژدۀ بهشت

گفتا به راه ما، نگران باش در غُرف

 

«مسلم» چو دیده کرد به دیدار شاه، باز

گفتا که جان به راه تو دادن، زهی شرف!

 

رفتم که مژدۀ تو بَرَم سوی جدّ و باب

فرمود گیردت «مَلِک ‌العرش» در کنف

 

آمد «حبیب» و گفت چه داری سخن؟ بگوی

«مسلم» چه گفت؟ گفت بدو از سر شعف،

 

کز یاری سلالۀ زهرا، متاب روی

ورنه خوری به روز قیامت، بسی اسف

 

با او «حبیب» گفت که آری؛ چنین کنم

جان را فدای راه امام مبین کنم

 

جسم و جان

شد «مسلم بن عوسجه»، مردانه پیش صف

در راه شاه تشنه‌لبان، نقد جان به کف

 

مصحف برِ وصیّ نبی، خوانده بارها

صد ره به نهروان و به صفّین دریده صف

 

گفتا که جسم من صدف و جان بُوَد گهر

باز آمدم که بهر گهر بشْکنم صدف

 

از بهر یاری شه دین، پیش تیغ و تیر

از جسم خود سپر کنم، از چشم خود هدف

 

در کف گرفته قبضۀ شمشیر آب‌دار

کردی مبارزان، متفرّق ز هر طرف

 

پنجاه تن بکُشت و نگون شد ز پشت زین

تن گشته چاک‌چاک و جگر تافته ز تف

 

شه دررسید و داد بدو مژدۀ بهشت

گفتا به راه ما، نگران باش در غُرف

 

«مسلم» چو دیده کرد به دیدار شاه، باز

گفتا که جان به راه تو دادن، زهی شرف!

 

رفتم که مژدۀ تو بَرَم سوی جدّ و باب

فرمود گیردت «مَلِک ‌العرش» در کنف

 

آمد «حبیب» و گفت چه داری سخن؟ بگوی

«مسلم» چه گفت؟ گفت بدو از سر شعف،

 

کز یاری سلالۀ زهرا، متاب روی

ورنه خوری به روز قیامت، بسی اسف

 

با او «حبیب» گفت که آری؛ چنین کنم

جان را فدای راه امام مبین کنم

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×