- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
- بازدید: ۸۱۶۳
- شماره مطلب: ۳۹۸۰
-
چاپ
حماسۀ خاک
از کودکی به نام حسین، آشنا شدم
تا کمکَمَک به درد غمش، مبتلا شدم
مادر نهاد بر لب من مُهر کربلا
تا وارث محبّت خون خدا شدم
شیرینی و طراوت این عشق ناب را
از شیر او چشیدم و چون غنچه، وا شدم
تا دستِ درد، پیرهن عافیت درید
با مرهم زیارت آقا، دوا شدم
پوشانْد جامۀ سیَهم در عزای او
تا از سیاهی دل از آن پس رها شدم
در هیأتی که پای به زنجیر عشق داشت
هر سال مثل فاطمه، صاحب عزا شدم
مادر! تو را سپاس! که با دست همّتت
با برترین حماسۀ خاک، آشنا شدم
-
خطبۀ شهادت
روزی، تمامِ همّت خود را گذاشتی
در خیمههای آتش و خون، پا گذاشتی
در کوچههای حادثه، همراه کاروان
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتی
-
سیلاب سیلی
خم شد، گذاشت روی زمین، گوشواره را
تا قدری التیام دهد، گوشِ پاره را
آتش گرفته گوشهی دامان کوچکش
آبی نبود، چاره کند این شراره را
-
عصای حوصله
عبا به روی سر انداخت سمت کوچه دوید
ورود قافله را از دهان شهر شنید
مسافران عزیزش ز راه میآیند
میان گریه چو ابر بهار میخندید
-
چگونه؟
مسلم شهید شد وَ تو خواندی «حمیده» را
مرهم نهادی آن جگرِ داغدیده را
بر زانوان خویش نشاندیّ و چون پدر
بوسیدی اشکهای از آتش جهیده را
حماسۀ خاک
از کودکی به نام حسین، آشنا شدم
تا کمکَمَک به درد غمش، مبتلا شدم
مادر نهاد بر لب من مُهر کربلا
تا وارث محبّت خون خدا شدم
شیرینی و طراوت این عشق ناب را
از شیر او چشیدم و چون غنچه، وا شدم
تا دستِ درد، پیرهن عافیت درید
با مرهم زیارت آقا، دوا شدم
پوشانْد جامۀ سیَهم در عزای او
تا از سیاهی دل از آن پس رها شدم
در هیأتی که پای به زنجیر عشق داشت
هر سال مثل فاطمه، صاحب عزا شدم
مادر! تو را سپاس! که با دست همّتت
با برترین حماسۀ خاک، آشنا شدم