- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۵۹۴
- شماره مطلب: ۳۹۳۹
-
چاپ
وصل جانان
به عزم کربلا عشّاق، بربستند محملها
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها»[i]
قرار جان لیلا، جای در محمل گرفت امّا
«ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها!»
بگفتا رهرو عشقم، چه باک از کشته گردیدن؟
«که سالک بیخبر نبْوَد ز راه و رسم منزلها»
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
«کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها؟»
پی جان باختن ما را به سوی منزل جانان
«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
به راه وصل جانان، دست و دل باید کشید از جان
«نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفلها؟»
«صفا»! از دفتر عشق این سخن برخوان که «حافظ» گفت:
«مَتی ما تَلق مَن تَهوی دعِ الدّنیا وَ اَمهلها؟»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 70)
-
دخت شاه یثرب
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا
خون، جای اشک میرود از چشم تر مرا
اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!
بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا
-
عیسی نفس
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
-
مرهمی از مهر
مادر! بیا به حال حسینت، نظاره کن
یک دم نظر بر این بدن پارهپاره کن
زخم تنش اگر چه بُوَد بیحساب لیک
با چشم دل، نگاه بر این ماهپاره کن
-
همّت مردانه
جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد
سربهسر عشّاق را مهرش به دلها خانه کرد
جرعهنوش بادهی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق
عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد
وصل جانان
به عزم کربلا عشّاق، بربستند محملها
«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها»[i]
قرار جان لیلا، جای در محمل گرفت امّا
«ز تاب جعد مشکینش، چه خون افتاد در دلها!»
بگفتا رهرو عشقم، چه باک از کشته گردیدن؟
«که سالک بیخبر نبْوَد ز راه و رسم منزلها»
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل
«کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها؟»
پی جان باختن ما را به سوی منزل جانان
«جرس فریاد میدارد که بربندید محملها»
به راه وصل جانان، دست و دل باید کشید از جان
«نهان کی مانَد آن رازی کز او سازند محفلها؟»
«صفا»! از دفتر عشق این سخن برخوان که «حافظ» گفت:
«مَتی ما تَلق مَن تَهوی دعِ الدّنیا وَ اَمهلها؟»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 70)