- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۲۱۰۳
- شماره مطلب: ۳۹۳۶
-
چاپ
مرکب زین مکن
مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن
خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن
بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد
دوری ز بارگاه رسول امین مکن
در شهر دین به جز تو، کنون شهریار نیست
بیشهریار، بهر خدا شهر دین مکن
باللَّه! که اهل کوفه به خون تو تشنهاند
آهنگ، زینهار! بدان سرزمین مکن
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا
ماتمسرای خویش، بهشت برین مکن
ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر
با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن
فرمود سوی مرگ همی خوانَدم قضا
رو، پنجه با قضای جهانآفرین مکن
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است
ما را به ما گذار و جزع، بیش از این مکن
رفت از پی وداع، سوی خانۀ خدای
برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای
-
توشۀ اشک
بیرون شهر بار گشودند قافله
نه غیر ندبه کار و نه جز نوحه، مشغله
افراشتند خیمهی اهل حرم، نخست
زآن پس سرای پردهی سالار قافله
-
کهکشان نظارهگر
چون پیش چشمشان، سر شه بر سنان گذشت
در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت
تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست
آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!
-
گهوارۀ خاک
بر کشتگان ز غرفهی جنّت، نظاره کن
اوّل، نظر بدین بدن پارهپاره کن
با اینکه زخم پیکر او را شماره نیست
باز آی و زخم پیکر او را شماره کن
-
آخر ذبیح
مقتل شهزاده عبدالله را
بشْنو و برکش به گردون، آه را
کودکی خورشیدوَش، طفلی صبیح
در ره سلطان دین، آخرذبیح
مرکب زین مکن
مرکب، خدای را به سوی کوفه، زین مکن
خلق مدینه را ز فراقت، حزین مکن
بر عهد کوفیان نتوان داشت اعتماد
دوری ز بارگاه رسول امین مکن
در شهر دین به جز تو، کنون شهریار نیست
بیشهریار، بهر خدا شهر دین مکن
باللَّه! که اهل کوفه به خون تو تشنهاند
آهنگ، زینهار! بدان سرزمین مکن
در بر مخواه فاطمه را کسوت عزا
ماتمسرای خویش، بهشت برین مکن
ناچار اگر روی به سوی اهل کین، سفر
با زینب و سکینه سوی اهل کین مکن
فرمود سوی مرگ همی خوانَدم قضا
رو، پنجه با قضای جهانآفرین مکن
اهل مرا اسیر و مرا کشته خواسته است
ما را به ما گذار و جزع، بیش از این مکن
رفت از پی وداع، سوی خانۀ خدای
برخاست از مدینه خروشی ز هر سرای