مشخصات شعر

والله ان قطعتموا یمینی

گردون چرا روی تو را قمر گفت؟

باید تو را از ماه، خوبتر گفت

 

اُمّ‌البنین بالید از این که: زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت

 

مدح تو را پیش از شب ولادت

در داستان کربلا، پدر گفت

 

در جبهه‌ی صفّین و کربلایت

دشمن، حسین و حیدری دگر گفت

 

نام تو را آیا ملک بخوانم؟

یا باید ای رشک ملک، بشر گفت؟

 

«جانم فدایت باد!»، این سخن را

تنها به تو سبط پیامبر گفت

 

تنها تویی آن که ترک دست و سر کرد

در پیش چشم دشمنان سپر، گفت:

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداٌ عن دینی»

 

تا ماه رخ از خون، خضاب کردی

خود را فدای آفتاب کردی

 

دریا ز لب‌های تو آب می‌خواست

بالله تو دریا را جواب کردی

 

هم بحر را آتش زدی ز آهت

هم آب را از شرم، آب کردی

 

روزی که جان‌ها بسته بود بر آب

تو تشنگی را انتخاب کردی

 

ناخورده آب، از بین آتش و خون

بر رفتن خیمه شتاب کردی

 

آن‌قدر اشک افشاندی از گل چشم

تا مشک را غرق گلاب کردی

 

دستت ز تن در پای دوست افتاد

با لشکر دشمن خطاب کردی:

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداً عن دینی»

 

در خیمه‌ها، فریاد آب، آب است

دل‌ها ز سوز تشنگی کباب است

 

هر گوشه، ماهی اوفتاده بر خاک

یا اختری سوزان در آفتاب است

 

خون جگر در دیده‌ی سکینه

اشک خجالت ر رخ رُباب است

 

شش ماهه، خاموش است و کس نداند

جان داده در گهواره‌ی ا که خواب است

 

من دست و جان و چشم و سر نخواهم

تنها امیدم این دو قطره آب است

 

خونم بریزید، آب را نریزید

بس دل که بر یک جرعه آب، آب است

 

مشی و مرام و دین و مذهب من

حمایت از اولاد بوتراب است

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداً عن دینی»

 

 

والله ان قطعتموا یمینی

گردون چرا روی تو را قمر گفت؟

باید تو را از ماه، خوبتر گفت

 

اُمّ‌البنین بالید از این که: زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت

 

مدح تو را پیش از شب ولادت

در داستان کربلا، پدر گفت

 

در جبهه‌ی صفّین و کربلایت

دشمن، حسین و حیدری دگر گفت

 

نام تو را آیا ملک بخوانم؟

یا باید ای رشک ملک، بشر گفت؟

 

«جانم فدایت باد!»، این سخن را

تنها به تو سبط پیامبر گفت

 

تنها تویی آن که ترک دست و سر کرد

در پیش چشم دشمنان سپر، گفت:

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداٌ عن دینی»

 

تا ماه رخ از خون، خضاب کردی

خود را فدای آفتاب کردی

 

دریا ز لب‌های تو آب می‌خواست

بالله تو دریا را جواب کردی

 

هم بحر را آتش زدی ز آهت

هم آب را از شرم، آب کردی

 

روزی که جان‌ها بسته بود بر آب

تو تشنگی را انتخاب کردی

 

ناخورده آب، از بین آتش و خون

بر رفتن خیمه شتاب کردی

 

آن‌قدر اشک افشاندی از گل چشم

تا مشک را غرق گلاب کردی

 

دستت ز تن در پای دوست افتاد

با لشکر دشمن خطاب کردی:

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداً عن دینی»

 

در خیمه‌ها، فریاد آب، آب است

دل‌ها ز سوز تشنگی کباب است

 

هر گوشه، ماهی اوفتاده بر خاک

یا اختری سوزان در آفتاب است

 

خون جگر در دیده‌ی سکینه

اشک خجالت ر رخ رُباب است

 

شش ماهه، خاموش است و کس نداند

جان داده در گهواره‌ی ا که خواب است

 

من دست و جان و چشم و سر نخواهم

تنها امیدم این دو قطره آب است

 

خونم بریزید، آب را نریزید

بس دل که بر یک جرعه آب، آب است

 

مشی و مرام و دین و مذهب من

حمایت از اولاد بوتراب است

 

«والله ان قطعتموا یمینی

انّی اُحامی اَبَداً عن دینی»

 

 

۱ نظر
 
  • فرید ۱۳۹۹/۰۶/۲۰

    قطعتم درست است . البتهبه ضرورت وزن شعر ، حالت اشباع پیدا می کند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×