- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۰/۰۶
- بازدید: ۲۰۸۳
- شماره مطلب: ۲۴۹۴
-
چاپ
مثـل زینب سفیر شد هر سـو
بـاز هم جـام دیـدهها خـون شـد
سینـه همـچـون مدینه محزون شـد
از مـدینـه به سینه آه افتـاد
شـهر تا شـهر؛ نالـه راه افتـاد
کاروانـی دوبـاره از یثـرب
راه مشـرق گرفـت از مغـرب
بـاز هم نیمه شب؛ قیـام غـریب
در پیِ یـاریِ امـام غـریـب
خـواهـری از تبـار کوثـرها
بود در حـلقـۀ بـرادرهـا
در فـراق امـام خـود بانـو
مثـل زینب سفیر شد هر سـو
تـا پیـام غـریـب را ببرد
بار صـبر و شکـیب را بِبرد
ناگهان بیـن راه غوغا شد
کربلایی دگر مهیّا شد
پیش چشمان خواهری رنجور
هجمه شد بر برادران غیور
داغ زهرا دوباره تازه شده
مقتل خون پر از جنازه شده
مقتل هیجده برادر وای
همه اینها به پیش خواهر وای
گرچه غمها کشید معصومه
شام کوفه ندید معصومه
روسریها به نیزهها نشدند
شعلهها خصم خیمهها نشدند
خواهر اینجا سپاه شام ندید
بدن بی سر امام ندید
داغ معصومه مثل زینب نیست
شاهد خیلِ سُمِّ مرکب نیست
کی خرابه نشین شد این بانو
کی به زندان شده غمین بانو
قسمتش کی شده به روی کبود
ازدحام نگاههای یهود
بس که در شام و کوفه غوغا کرد
جان خود را فدای مولا کرد
تا دم آخرش حسینی ماند
همۀ لشگرش حسینی ماند
دیده طشت طلا و سر؟ هرگز
دیده بر چهرهاش اثر؟ هرگز
هیجده سر به نیزه دیده؟ نه
آستین بر سرش کشیده؟ نه
سیلی آیا چشیده رخسارش؟
تازیانه نموده دیدارش؟
سنگ کین کی نشست روی سرش
معجرش کی کشید در خطرش
ای امان - آه از دل زینب
تا کجا رفت محمل زینب
پیش چشم حرامیان پلید
تهمت خارجی ز خصم شنید
ای بنازم به سبک زندگیاش
به مرامش، به طرز بندگیاش
هرچه داغ و بلا ز اعدا دید
همه را گفت خوب و زیبا دید
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
مثـل زینب سفیر شد هر سـو
بـاز هم جـام دیـدهها خـون شـد
سینـه همـچـون مدینه محزون شـد
از مـدینـه به سینه آه افتـاد
شـهر تا شـهر؛ نالـه راه افتـاد
کاروانـی دوبـاره از یثـرب
راه مشـرق گرفـت از مغـرب
بـاز هم نیمه شب؛ قیـام غـریب
در پیِ یـاریِ امـام غـریـب
خـواهـری از تبـار کوثـرها
بود در حـلقـۀ بـرادرهـا
در فـراق امـام خـود بانـو
مثـل زینب سفیر شد هر سـو
تـا پیـام غـریـب را ببرد
بار صـبر و شکـیب را بِبرد
ناگهان بیـن راه غوغا شد
کربلایی دگر مهیّا شد
پیش چشمان خواهری رنجور
هجمه شد بر برادران غیور
داغ زهرا دوباره تازه شده
مقتل خون پر از جنازه شده
مقتل هیجده برادر وای
همه اینها به پیش خواهر وای
گرچه غمها کشید معصومه
شام کوفه ندید معصومه
روسریها به نیزهها نشدند
شعلهها خصم خیمهها نشدند
خواهر اینجا سپاه شام ندید
بدن بی سر امام ندید
داغ معصومه مثل زینب نیست
شاهد خیلِ سُمِّ مرکب نیست
کی خرابه نشین شد این بانو
کی به زندان شده غمین بانو
قسمتش کی شده به روی کبود
ازدحام نگاههای یهود
بس که در شام و کوفه غوغا کرد
جان خود را فدای مولا کرد
تا دم آخرش حسینی ماند
همۀ لشگرش حسینی ماند
دیده طشت طلا و سر؟ هرگز
دیده بر چهرهاش اثر؟ هرگز
هیجده سر به نیزه دیده؟ نه
آستین بر سرش کشیده؟ نه
سیلی آیا چشیده رخسارش؟
تازیانه نموده دیدارش؟
سنگ کین کی نشست روی سرش
معجرش کی کشید در خطرش
ای امان - آه از دل زینب
تا کجا رفت محمل زینب
پیش چشم حرامیان پلید
تهمت خارجی ز خصم شنید
ای بنازم به سبک زندگیاش
به مرامش، به طرز بندگیاش
هرچه داغ و بلا ز اعدا دید
همه را گفت خوب و زیبا دید