- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۰/۰۶
- بازدید: ۴۵۶۴
- شماره مطلب: ۲۴۸۸
-
چاپ
مسیح آل محمد، مسیح زهرایی
پَرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز
تلاش میکند اما نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمیرسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانه لیلا نمیرسد هرگز
چنان مقام به عشاق میدهد الله
به فکر مردم دنیا نمیرسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهی عالم
به پای رعیتی ما نمیرسد هرگز
و بیولای تو و خانوادهات آقا
کسی به عالم معنا نمیرسد هرگز
بدون گوشه چشم تو شیعه در محشر
به خاکبوسی زهرا نمیرسد هرگز
مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی
به گرد پای تو عیسی نمیرسد هرگز
پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریض عشق تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بی گُلِ رویت صفا ندارد که
نمیدهم به بهشت خدا حریم تو را
بهشت، قد حریم تو جا ندارد که
فدای بنده نوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیه تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرای آرزومندان
کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیه ابن الرضا ندارد که
تویی که آینه حی ذوالمَنَنت خوانم
عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم
هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم
میان صحن تو دنبال نوکری هستم
دعای بال قنوتم که مستجاب شدم
که تحت رایت عشقم پیمبری هستم
هزار مرتبه مدیون ربنای توأم
اگر که شیعه مجنون حیدری هستم
شباهتی است میان دل من و دل تو
شباهتی است که مثل تو مادری هستم
به روز حشر کشم نعرههای مستانه
که من غلام غلامان عسکری هستم
مجیر آل رسولی مدد ابالمهدی
فروغ چشم بتولی مدد ابالمهدی
عطش میان حرم رود نیل میگردد
سرشک دیده ما سلسبیل میگردد
کسی که زائر قبر غریبتان باشد
میان آتش غمها خلیل میگردد
ندارد هیچ تعجب که در کنار شما
کبوتر حرمت جبرئیل میگردد
به حج نرفتهای اما طواف درگاهت
هزار حج خدا بیبدیل میگردد
به حلقههای ضریحی که نیست در حرمت
دل شکسته زائر دخیل میگردد
دوباره پای برهنه به جاده میآییم
به سوی صحن و سرایت پیاده میآییم
چقدر پای برهنه، چقدر دیده تر
دویده بین بیابان، دویده بین گُذر
چقدر پای برهنه ز خانواده تو
چقدر پای ورم کرده با دلی مضطر
چقدر پای برهنه علی زمین افتاد
چقدر خورده زمین همره علی، مادر
چقدر پای برهنه علی خجالت داشت
نه از مدینه، خجالت کشید از همسر
غم مدینه فزون شد، به کربلا آمد
چقدر پای برهنه دوید یک دختر
رسید و دید برادر تنش برهنه شده
رسید و دید دگر پشت و رو شده پیکر
میان طور چرا چکمه پوش آمده است
چرا هنوز لگد میخورد تنِ بیسر
پدر که رفت به جای تمام خواهرها
به روی خار مغیلان دوید یک دختر
اگر چه پای برهنه هزار غم دارد
ولی امان ز موی دختران بیمعجر
-
جز کربلا این دل تمنایی ندارد
ما را در این شب ها تمنا مینویسند
مجذوب وصف و وصل لیلا مینویسند
من قطرهای ناچیزم اما مطمئنم
آخر مرا هم پای دریا مینویسند
-
دست لیلا بهار آورده
در بهاران چمن درست شود
عشق با سوختن درست شود
روی قلبم حسین بنویسید
تا عقیق یمن درست شود
-
خرمافروش، یکشبه خنجرفروش شد (به مناسبت شهادت جناب مسلمبنعقیل)
از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان
مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان
یک پیرزن فقط به سَفیرت پناه داد
ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟
مسیح آل محمد، مسیح زهرایی
پَرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز
تلاش میکند اما نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنا نمیرسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانه لیلا نمیرسد هرگز
چنان مقام به عشاق میدهد الله
به فکر مردم دنیا نمیرسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهی عالم
به پای رعیتی ما نمیرسد هرگز
و بیولای تو و خانوادهات آقا
کسی به عالم معنا نمیرسد هرگز
بدون گوشه چشم تو شیعه در محشر
به خاکبوسی زهرا نمیرسد هرگز
مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی
به گرد پای تو عیسی نمیرسد هرگز
پَرَم به شوق هوای تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریض عشق تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بی گُلِ رویت صفا ندارد که
نمیدهم به بهشت خدا حریم تو را
بهشت، قد حریم تو جا ندارد که
فدای بنده نوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیه تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرای آرزومندان
کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیه ابن الرضا ندارد که
تویی که آینه حی ذوالمَنَنت خوانم
عزیز قلب رضایی تو را حسن خوانم
هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم
میان صحن تو دنبال نوکری هستم
دعای بال قنوتم که مستجاب شدم
که تحت رایت عشقم پیمبری هستم
هزار مرتبه مدیون ربنای توأم
اگر که شیعه مجنون حیدری هستم
شباهتی است میان دل من و دل تو
شباهتی است که مثل تو مادری هستم
به روز حشر کشم نعرههای مستانه
که من غلام غلامان عسکری هستم
مجیر آل رسولی مدد ابالمهدی
فروغ چشم بتولی مدد ابالمهدی
عطش میان حرم رود نیل میگردد
سرشک دیده ما سلسبیل میگردد
کسی که زائر قبر غریبتان باشد
میان آتش غمها خلیل میگردد
ندارد هیچ تعجب که در کنار شما
کبوتر حرمت جبرئیل میگردد
به حج نرفتهای اما طواف درگاهت
هزار حج خدا بیبدیل میگردد
به حلقههای ضریحی که نیست در حرمت
دل شکسته زائر دخیل میگردد
دوباره پای برهنه به جاده میآییم
به سوی صحن و سرایت پیاده میآییم
چقدر پای برهنه، چقدر دیده تر
دویده بین بیابان، دویده بین گُذر
چقدر پای برهنه ز خانواده تو
چقدر پای ورم کرده با دلی مضطر
چقدر پای برهنه علی زمین افتاد
چقدر خورده زمین همره علی، مادر
چقدر پای برهنه علی خجالت داشت
نه از مدینه، خجالت کشید از همسر
غم مدینه فزون شد، به کربلا آمد
چقدر پای برهنه دوید یک دختر
رسید و دید برادر تنش برهنه شده
رسید و دید دگر پشت و رو شده پیکر
میان طور چرا چکمه پوش آمده است
چرا هنوز لگد میخورد تنِ بیسر
پدر که رفت به جای تمام خواهرها
به روی خار مغیلان دوید یک دختر
اگر چه پای برهنه هزار غم دارد
ولی امان ز موی دختران بیمعجر