- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۱/۰۵
- بازدید: ۳۵۷۵
- شماره مطلب: ۲۲۹۴
-
چاپ
از عشق و خون
بال فرشته بود که میریخت بر زمین
وقتیکه آفتاب
فرود آمد
بر ساحل فرات
به میقات.
با چکمههای حمایل گردن
گردی سوار
میرسد
از پشتِ نخل و آب
آیینهای
به بیعت خورشید
میرود.
***
تا آفتاب مینگرد ماه تشنه را
ماه
از میان آب گذشته است
با مشکی از فرات به دندان
***
با گیسوان سرخ و پریشان
ماه دو نیمه بود
که میرفت
تا
در پناه نخل بیاساید
دور از نگاه خیمۀ لیلی.
***
تیغی که مینشست
بر کاکل خضاب
تیری برهنه بود
که میخورد.
بر چشمهای منتظرِ گل.
***
بانگ فرشته بود که از خیمهها گذشت
وقتیکه ذوالجناح
از سایهسار نخل
برآمد
تنها و بی سوار.
***
شمشیرها
برهنه تن
آغوش کرده باز
در انتظار پیکر گل
گل که میشکفت.
***
بر نیزۀ برهنه
که خورشید میبرند
هفتاد و دو ستارۀ زخمی
با لالههای بدرقه
میمانند
در شش رواق مائدۀ سرخ.
***
بانوی خیمههای عطش بود
میگریست
مثل بهار
بر لالههای نور
که از خاک
میدمید
***
فریاد کیست
میگذرد
از کبود چرخ
فریاد کیست که ناگاه
میلرزد
آسمان و زمین
آفتاب و ماه.
***
خوابی چنان شگفت
که تنها
تو دیدهای
گاۀ که در شبانۀ غربت
با یاد آشنای پدر میگریستی.
این لالهزار خرد
اسیری است
از کاروان نور که میرفت.
بال فرشته بود که میریخت بر زمین
وقتیکه آفتاب
فرود آمد
از عشق و خون
بال فرشته بود که میریخت بر زمین
وقتیکه آفتاب
فرود آمد
بر ساحل فرات
به میقات.
با چکمههای حمایل گردن
گردی سوار
میرسد
از پشتِ نخل و آب
آیینهای
به بیعت خورشید
میرود.
***
تا آفتاب مینگرد ماه تشنه را
ماه
از میان آب گذشته است
با مشکی از فرات به دندان
***
با گیسوان سرخ و پریشان
ماه دو نیمه بود
که میرفت
تا
در پناه نخل بیاساید
دور از نگاه خیمۀ لیلی.
***
تیغی که مینشست
بر کاکل خضاب
تیری برهنه بود
که میخورد.
بر چشمهای منتظرِ گل.
***
بانگ فرشته بود که از خیمهها گذشت
وقتیکه ذوالجناح
از سایهسار نخل
برآمد
تنها و بی سوار.
***
شمشیرها
برهنه تن
آغوش کرده باز
در انتظار پیکر گل
گل که میشکفت.
***
بر نیزۀ برهنه
که خورشید میبرند
هفتاد و دو ستارۀ زخمی
با لالههای بدرقه
میمانند
در شش رواق مائدۀ سرخ.
***
بانوی خیمههای عطش بود
میگریست
مثل بهار
بر لالههای نور
که از خاک
میدمید
***
فریاد کیست
میگذرد
از کبود چرخ
فریاد کیست که ناگاه
میلرزد
آسمان و زمین
آفتاب و ماه.
***
خوابی چنان شگفت
که تنها
تو دیدهای
گاۀ که در شبانۀ غربت
با یاد آشنای پدر میگریستی.
این لالهزار خرد
اسیری است
از کاروان نور که میرفت.
بال فرشته بود که میریخت بر زمین
وقتیکه آفتاب
فرود آمد