- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۱۲
- بازدید: ۱۳۰۷
- شماره مطلب: ۱۹۹۵
-
چاپ
مشخصات شعر
مسیح دستها
دل من شد ذبیح دستهایت
زدم «دم» از مسیح دستهایت
بیا تا من دخیل دست خود را
ببندم بر ضریح دستهایت
از همین شاعر
-
صاحب غمها
آمد محرم، صاحب غمها کجایی؟
ای داغدار اشک و ماتمها کجایی؟
ای خسته از انبوه آدمها کجایی؟
اصلا بگو آقا محرمها کجایی؟
-
«انّمایی» دوباره نازل شد
نیزهدارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان میداد
زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان میداد
تو روی نیزه هم اگر باشی، سایهات همچنان روی سر ماست
ای سر روی نیزه! ای خورشید! گرمیت جان به کاروان میداد -
بیبرادر
دو دست سبز او در آب میخورد
مگر او بیبرادر آب میخورد؟
به لبخند گل ششماهه سوگند
عطش، از آتشِ «در» آب میخورد
-
بیبدیل
اگر لبتشنه اما بیبدیل است
زلال عشق را تنها دلیل است
شفاعت را به دستش میسپارند
که او از جانب زهرا وکیل است
مسیح دستها
دل من شد ذبیح دستهایت
زدم «دم» از مسیح دستهایت
بیا تا من دخیل دست خود را
ببندم بر ضریح دستهایت
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت