- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۶/۱۶
- بازدید: ۳۹۶۵۹
- شماره مطلب: ۱۸۶۲
-
چاپ
بیا کشتند ماهت را
کسی میبرد سمت خیمهها نعش نگاهت را
و در جام شفق میریخت طعم تلخ آهت را
تو زانو میزدی بر خاک و پشت آب خم میشد
و میبوسید لبهای عطش چشم سیاهت را
تو در رقصجنون و مشک اشکافشان و دلبیتاب
چه زیبا یاوری کردی امیر بیسپاهت را
کبوترهای دستت را که پر دادند، نالیدی:
«بیا خورشید تنهایم! بیا، کشتند ماهت را»
و آن سوتر بدون جذبۀ دستان سرسبزت
به قربانگاه میبردند تنها تکیهگاهت را
ببین پروانههای تشنهات در دشت میچرخند
و میجویند معصومانه آغوش پناهت را
در اوج لحظههای شرم و حسرت، جان که میدادی
کسی میبرد سمت خیمهها نعش نگاهت را
بیا کشتند ماهت را
کسی میبرد سمت خیمهها نعش نگاهت را
و در جام شفق میریخت طعم تلخ آهت را
تو زانو میزدی بر خاک و پشت آب خم میشد
و میبوسید لبهای عطش چشم سیاهت را
تو در رقصجنون و مشک اشکافشان و دلبیتاب
چه زیبا یاوری کردی امیر بیسپاهت را
کبوترهای دستت را که پر دادند، نالیدی:
«بیا خورشید تنهایم! بیا، کشتند ماهت را»
و آن سوتر بدون جذبۀ دستان سرسبزت
به قربانگاه میبردند تنها تکیهگاهت را
ببین پروانههای تشنهات در دشت میچرخند
و میجویند معصومانه آغوش پناهت را
در اوج لحظههای شرم و حسرت، جان که میدادی
کسی میبرد سمت خیمهها نعش نگاهت را