- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۵/۲۵
- بازدید: ۳۰۰۰
- شماره مطلب: ۱۴۵۰
-
چاپ
طرح کتاب زینبی را شرح کردی
دلگیر، دلخسته، پریشان، راه رفتم
نوری نمیدیدم به سمت ماه رفتم
همدرد تنهایی ما بی او که میشد؟
قم بی حضورش شهرکی متروکه میشد
برآب عصا را گرنمیزد دخت موسی
یکباره سیل بی امان میبرد ما را
عکس حرم را روی سینه قاب کردم
قلب خودم را دور آن بیتاب کردم
آیین این آیینهها مهمان پذیری است
دیری است آهم میهمان اوست، دیری است
بر جذبههای گنبدش دلداده خورشید
هرکس نخستین زائرش...همزاد خورشید
هر شاعری با لطف او مأجور باشد
دروصف او هر بیت، بیت النور باشد
بانو برایت شعر آوردم بخوانم
بگذار امشب تا سحر اینجا بمانم
روز نخستین مهر تو دیوانهام کرد
یادت میآید من همانم من همانم
میافتد از چشمانم اشک قطره قطره
اما نمیافتد تمنا از زبانم
وقت ورود تو همان روز دل انگیز
ای کاش بودم تا تو بودی میهمانم
آن روز عشق و احترام و مهربانی
گل ریختن از پشت بام و مهربانی
چندین محافظ در میان کاروان بود
شکر خدا آن ساربان هم مهربان بود
جمعیت آن روز مرهم بود، مرهم
دور و بر آن ناقه محرم بود، محرم
تاریخ رنج عشق را تمدید کردی
با رفتنت صد خاطره تجدید کردی
شرح کتاب فاطمی را طرح کردی
طرح کتاب زینبی را شرح کردی
کم میشود اشک من اما لطف تو نه
من مستحق آتشم با لطف تو نه
بانو شما از ریشۀ عشقی اصیلی
محض رضای مهربانی «اشفعی لی»
-
دو ششگوشه
آمده تا سخن از چشم خود آغاز کند
دهمین پنجره را سمت خدا باز کند
تا که یک پرده، خدا را به من ابراز کند،
جگر شیر بیارید که اعجاز کند
-
ما شاعرت شدیم، ولی محتشم نشد
هرکس به احترام مقام تو خم نشد
آقا نشد، بزرگ نشد، محترم نشد
دل خسته بود و راهی این آستانه شد
دل خسته بود و راهی باغ ارم نشد
-
زینب شاه خراسان
رضا نشست و به معصومهاش نگاه انداخت
چنانکه چشمۀ ذوق مرا به راه انداخت
خدا چه خوب ادا کرده حق مطلب را
به نام فاطمه آورده است زینب را
-
چه میکنی؟
اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت
یک شب میان کوچه بماند چه میکنی؟
در بین ازدحام و شلوغی بترسد و
یک تن به او کمک نرساند، چه میکنی؟
طرح کتاب زینبی را شرح کردی
دلگیر، دلخسته، پریشان، راه رفتم
نوری نمیدیدم به سمت ماه رفتم
همدرد تنهایی ما بی او که میشد؟
قم بی حضورش شهرکی متروکه میشد
برآب عصا را گرنمیزد دخت موسی
یکباره سیل بی امان میبرد ما را
عکس حرم را روی سینه قاب کردم
قلب خودم را دور آن بیتاب کردم
آیین این آیینهها مهمان پذیری است
دیری است آهم میهمان اوست، دیری است
بر جذبههای گنبدش دلداده خورشید
هرکس نخستین زائرش...همزاد خورشید
هر شاعری با لطف او مأجور باشد
دروصف او هر بیت، بیت النور باشد
بانو برایت شعر آوردم بخوانم
بگذار امشب تا سحر اینجا بمانم
روز نخستین مهر تو دیوانهام کرد
یادت میآید من همانم من همانم
میافتد از چشمانم اشک قطره قطره
اما نمیافتد تمنا از زبانم
وقت ورود تو همان روز دل انگیز
ای کاش بودم تا تو بودی میهمانم
آن روز عشق و احترام و مهربانی
گل ریختن از پشت بام و مهربانی
چندین محافظ در میان کاروان بود
شکر خدا آن ساربان هم مهربان بود
جمعیت آن روز مرهم بود، مرهم
دور و بر آن ناقه محرم بود، محرم
تاریخ رنج عشق را تمدید کردی
با رفتنت صد خاطره تجدید کردی
شرح کتاب فاطمی را طرح کردی
طرح کتاب زینبی را شرح کردی
کم میشود اشک من اما لطف تو نه
من مستحق آتشم با لطف تو نه
بانو شما از ریشۀ عشقی اصیلی
محض رضای مهربانی «اشفعی لی»