- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۱/۲۴
- بازدید: ۳۰۰۰
- شماره مطلب: ۱۲۳۹
-
چاپ
از اوج نی
تَف تف تتف تتف تتتف تف تتف تتف
صَف صف صصف صصف صصصف صف صصف صصف
تَن تن تتن تتن تتتن تن تن تتن تتن
سرها جدا فتاده در این دشت از بدن
هرکس که دید و دم نزد آری مبارکش!
تشییع روزهای بهاری مبارکش
هر کس به خون نشستن گل دید و برنخاست
تقویمهای سرخِ اناری مبارکش
وقتی که رودها نرسیدند گِل شدند
دلها همینکه زر به کف آمد دو دل شدند
تاریخ شاهد است که مردان تشنهکام
سقا شدند و روز دهم هم خجل شدند
آری خجل شدند که ارباب تشنه بود
کشتیِ عشق در دل گرداب تشنه بود
بیتاب تاب آب عطش آتش آفتاب ...
چون طفل شیر خوارۀ بیخواب تشنه بود
کشتی شکست و دین خدا دیده شد ... چه خوب!
کربِ بزرگِ دشت بلا دیده شد ... چه خوب!
یک شاه، یک وزیرِ علم گیر، چند مرد
آنسوی، شطّ ِ رنج و جفا دیده شد ... چه خوب!
یک مهره پیش اکبر و یک مهره پیش عُون
یک مهره پیش قاسم و یک مهره پیش جُون
یک دشتِ سرخرنگِ عطشناک و آن طرف
یک خیل سرخپوش حرامیِ لون لون
کشتی شکستخوردۀ طوفان شنیدهای؟
در خاک و خون فتاده به میدان شنیدهای؟
کی مثل دیدن است شنیدن؟ ولی بگو
از اوج نی قرائت قرآن شنیدهای؟
دین خداست اینکه سَرِ نِی کشیدهاید
خون خداست! حکم خدا را بریدهاید
جنت به احترام حسین آفریده شد
دوزخ برای خویش اگر آفریدهاید
یک سر بریده گشت و به نی رفت! کِل بکش
اردیبهشت آمد و دی رفت کل بکش
خون خدا که ریخت عزا رخت پاره کرد
شادی رسید و غصه زپی رفت کل بکش
شادی رسید! شادیِ احیای دین تو
با قیمت شکستن دُرّ ِ نگین تو
ای خاتم پیامبران خندهات حلال
این داغ دیدنی است به لوح جبین تو
دَف دف ددف ددف دددف دف ددف ددف
کَف کف ککف ککف کککف کف ککف ککف
سرخی! و دین به خونِ تو پیوند میزند
دنیا به رنگ عشق تو لبخند میزند
-
شور حسین
هر زخم که خورد، زخمه کاریتر شد
موسیقیِ داغها بهاریتر شد
این شورِ حسین دستگاهی است عجیب
کز نغمۀ آن دو چشم،آری! تر شد
-
مسلم ابن ...
بی سر شدهای و از جهان سر هستی
یک گام از عاشقان جلوتر هستی
گفتند که مسلمِ عقیلی اما
ولله که مسلم ابنِ حیدر هستی ...
-
لبِِ امام
از بام فتاده بام را میفهمد
در دام فتاده دام را میفهمد
لب تشنگیات وقتِ شهادت یعنی
این مرد، لبِ امام را میفهمد
-
افتادهترین مرد
لب تشنهتر از جام فتادی سردار؛
در آتشِ این دام فتادی سردار!
افتادهتر از تو مرد در عالم نیست
اینگونه که از بام فتادی سردار!
از اوج نی
تَف تف تتف تتف تتتف تف تتف تتف
صَف صف صصف صصف صصصف صف صصف صصف
تَن تن تتن تتن تتتن تن تن تتن تتن
سرها جدا فتاده در این دشت از بدن
هرکس که دید و دم نزد آری مبارکش!
تشییع روزهای بهاری مبارکش
هر کس به خون نشستن گل دید و برنخاست
تقویمهای سرخِ اناری مبارکش
وقتی که رودها نرسیدند گِل شدند
دلها همینکه زر به کف آمد دو دل شدند
تاریخ شاهد است که مردان تشنهکام
سقا شدند و روز دهم هم خجل شدند
آری خجل شدند که ارباب تشنه بود
کشتیِ عشق در دل گرداب تشنه بود
بیتاب تاب آب عطش آتش آفتاب ...
چون طفل شیر خوارۀ بیخواب تشنه بود
کشتی شکست و دین خدا دیده شد ... چه خوب!
کربِ بزرگِ دشت بلا دیده شد ... چه خوب!
یک شاه، یک وزیرِ علم گیر، چند مرد
آنسوی، شطّ ِ رنج و جفا دیده شد ... چه خوب!
یک مهره پیش اکبر و یک مهره پیش عُون
یک مهره پیش قاسم و یک مهره پیش جُون
یک دشتِ سرخرنگِ عطشناک و آن طرف
یک خیل سرخپوش حرامیِ لون لون
کشتی شکستخوردۀ طوفان شنیدهای؟
در خاک و خون فتاده به میدان شنیدهای؟
کی مثل دیدن است شنیدن؟ ولی بگو
از اوج نی قرائت قرآن شنیدهای؟
دین خداست اینکه سَرِ نِی کشیدهاید
خون خداست! حکم خدا را بریدهاید
جنت به احترام حسین آفریده شد
دوزخ برای خویش اگر آفریدهاید
یک سر بریده گشت و به نی رفت! کِل بکش
اردیبهشت آمد و دی رفت کل بکش
خون خدا که ریخت عزا رخت پاره کرد
شادی رسید و غصه زپی رفت کل بکش
شادی رسید! شادیِ احیای دین تو
با قیمت شکستن دُرّ ِ نگین تو
ای خاتم پیامبران خندهات حلال
این داغ دیدنی است به لوح جبین تو
دَف دف ددف ددف دددف دف ددف ددف
کَف کف ککف ککف کککف کف ککف ککف
سرخی! و دین به خونِ تو پیوند میزند
دنیا به رنگ عشق تو لبخند میزند