- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۲/۲۲
- بازدید: ۱۵۷۳
- شماره مطلب: ۱۱۵۹
-
چاپ
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
ای بسته بر زیارت قدّ تو، قامت آب
شرمندۀ مروّت تو تا قیامت، آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمه حماسه ز جوش شهامت، آب
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید کمال کرامت، آب
بر دفتر زلالی شط، خلا «لا» نوشت
لعلی که خورده بود ز جام امامت، آب
لب تر نکردی از ادب ای روح تشنگی
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ترجیع درد را ز گریزی که از تو داشت
سرمیزند هنوز به سنگ ندامت آب
از نقش سجده کردۀ نخل بلند تو
آیینهای است خفته در آه ملامت آب
سوگ تو را ز صخره چکیده قطره قطره رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب
از ساغر سقایت فضلت قلم کشید
گسترد تا حریم تفضل زعامت آب
زینب حسین را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت آب
با یک هزار اسم تو را کی توان ستود؟
در تنگنای لفظ که دارد زمامت، آب
از جوهر شفاعت سعیات بعید نیست
گر بگذرد ز آتش دوزخ، سلامت آب
میخوانمت به نام ابوالفضل و شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت آب!
آمد به آستان تو گریان و عذرخواه
با عزم پای بوسی و قصد اقامت، آب
-
نشانۀ عشق
آن شب، شب عاشقانۀ عشق
میخواند فلک، ترانۀ عشق
هفتاد و دو عاشق سلحشوررفتند به بیکرانۀ عشق
-
حریق خیام
سرخ غروب بود و حریق خیام بود
آغازِ زنگ قافله در راه شام بود
سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک
روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود
-
زنگ اسارت
گیسوی خورشید میلغزید، روی خیمهها
خون و آتش میتراوید از سبوی خیمهها
آب، پای تپّهها میشُست، زخم دشت را
از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمهها
-
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ای بسته بر زیارت قد تو قامت آب
شرمندۀ مروت تو تا قیامت آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمۀ حماسه زجوش شهامت آب
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
ای بسته بر زیارت قدّ تو، قامت آب
شرمندۀ مروّت تو تا قیامت، آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمه حماسه ز جوش شهامت، آب
دستت به موج، داغ حباب طلب گذاشت
اوج گذشت دید کمال کرامت، آب
بر دفتر زلالی شط، خلا «لا» نوشت
لعلی که خورده بود ز جام امامت، آب
لب تر نکردی از ادب ای روح تشنگی
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ترجیع درد را ز گریزی که از تو داشت
سرمیزند هنوز به سنگ ندامت آب
از نقش سجده کردۀ نخل بلند تو
آیینهای است خفته در آه ملامت آب
سوگ تو را ز صخره چکیده قطره قطره رود
زین بیشتر سزاست به اشک غرامت آب
از ساغر سقایت فضلت قلم کشید
گسترد تا حریم تفضل زعامت آب
زینب حسین را به گل سرخ خون شناخت
بر تربت تو بود نشان و علامت آب
با یک هزار اسم تو را کی توان ستود؟
در تنگنای لفظ که دارد زمامت، آب
از جوهر شفاعت سعیات بعید نیست
گر بگذرد ز آتش دوزخ، سلامت آب
میخوانمت به نام ابوالفضل و شوق را
در دیدگان منتظرم بسته قامت آب!
آمد به آستان تو گریان و عذرخواه
با عزم پای بوسی و قصد اقامت، آب