- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۲/۱۵
- بازدید: ۲۰۸۴
- شماره مطلب: ۱۰۶۳
-
چاپ
آیین رویا
دل در دلم نیست از شوقت ای ماه
این چه زمینی است؟ آه از دلت آه
با خیمه بر کَن، یا نوحه سر کن
یا سوی یثرب، یا سوز جانکاه
از خاک این دشت خون میزند موج
یا جای آهوست یا گرگ و روباه
بر نخلهایش خرماست یا سنگ؟
بر دشتهایش راه است یا چاه؟
با صبح کوفه سر میتوان کرد
لیکن چه چاره از شام گمراه؟
گفتی که درخواب گفتند باز آی
از کوی دنیا، ای جان آگاه
آیینه رویا! آیین رؤیا
ما نیز دانیم، دانیم ولله
گفتم ز تکوین تیغی برانم
بر دلبران حکم؟ استغفرالله
معنی ندارد این خوش نشینی
باشد هماره در دولت شاه
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
آیین رویا
دل در دلم نیست از شوقت ای ماه
این چه زمینی است؟ آه از دلت آه
با خیمه بر کَن، یا نوحه سر کن
یا سوی یثرب، یا سوز جانکاه
از خاک این دشت خون میزند موج
یا جای آهوست یا گرگ و روباه
بر نخلهایش خرماست یا سنگ؟
بر دشتهایش راه است یا چاه؟
با صبح کوفه سر میتوان کرد
لیکن چه چاره از شام گمراه؟
گفتی که درخواب گفتند باز آی
از کوی دنیا، ای جان آگاه
آیینه رویا! آیین رؤیا
ما نیز دانیم، دانیم ولله
گفتم ز تکوین تیغی برانم
بر دلبران حکم؟ استغفرالله
معنی ندارد این خوش نشینی
باشد هماره در دولت شاه