دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
زینب زینب زینب زینب زینب

آن روز حسین یک صدا زینب بود

آیینۀ غیرت خدا زینب بود

 

زینب زینب زینب زینب زینب

آن روز تمام کربلا زینب بود

چه می‌شد شام یلدا بود و پاسی بیشتر پایا

سیاهی سایه گسترده ست روی وسعت صحرا شهابی هم نمی‌آشوبد امشب پهنۀ شب را

 

نسیمی ملتهب خود را به خاک تفته می ساید و گاهی بی صدا در گوش نخلی می‌کند نجوا

 

چه می‌شد این شب تاریک شامی بی سحر می‌بود و یا خود شام یلدا بود و پاسی بیشتر پایا

شام یلدای کودکان یتیم

می شود آسمان غریبانه،

یک شبِ تلخ نی لبک بزند؟

بعد آتشفشان به جوش آید،

شعله بر بال شاپرک بزند؟

دیده‌ای روز رنگ شب بشود،

زیرِ پای ِخزان بیفتد نور؟

دیده‌ای خون به جای آب روان،

از دل موج‌ها شَتَک بزند؟  

تا ابد شب یلداست

روی گیسوی خورشید قطره‌های خون پیداست

پرده‌ها زخاکستر بر نگاه عاشوراست

 

می‌وزد غروب و باز جلوه‌ها ز تاریکی

ماه من کجا مُرده ست؟ در دلم چرا غوغاست؟

 

نشتری میان جان، دارم از غم یاران

آسمان چه ویران است... تا ابد شب یلداست

آب‌هـا بـود مهـر مــادر او

خاتم‌الانبیا رسول خدا که جهانش هزار بار فدا کـرد اعـلام بـر سر منبر به خلایق ز اصـغر و اکبر

روضه از این به بعد مکشوف است

ملکوت نگاه بارانیت

راوی یک مدینه اندوه است

سالیانی است از غم غربت

خاطر خستۀ تو مجروح است

 

این اهالی ظلمت دنیا

مردمان قبیلۀ وهمند

در سلوک هدایت و رحمت

اشتیاق تو را نمی‌فهمند

کوتاه سروده
صحن دل من عین حسینیه شده

با سوز و گداز و شور و اخلاص بخوان با حنجرۀ زخمی احساس بخوان

صحن دل من عین حسینیه شده ای عشق بیا روضۀ عباس بخوان

نی‌نامۀ غریبی صحرای نینوا

قصه از ابتدای مدینه شروع شد

در بین کوچه‌های مدینه شروع شد

 

داغی دوباره بر جگر درد و غم زدند

آری دوباره حادثه‌ای را رقم زدند

 

غربت که در حوالی یثرب مقیم بود

این بار نیز قسمت مردی کریم بود

 

مشکش پر از تشنگی بود

شروع قصّه این جا بود

یه سقّا بود که دست نداشت

مشکش پر از تشنگی بود

اسبش دیگه نفس نداشت

کوتاه سروده
سری میان سرها

ما راست سری خم شده سوی نیزه افتاده به خاک پیش روی نیزه  

باید که سری میان سرها باشی هر سر که نمی‌رود به روی نیزه  

مگو که پای تو لنگ ست و کربلا دور است!

 

برای زندگی سرخ، کربلا کافی ست

برای لاله شدن، فهم لاله‌ها کافی ست

 

ندای "هل من..." سالار کربلا آمد

برای گفتن لبیک، این ندا کافی ست

 

پای پیاده آمدم

عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد   پای پیاده آمدم و شوق وصل تو من را اگر چه از نفس افتاده، می‌برد   دل‌های عاشقان جهان کربلای توست نام تو را هر عاشق آزاده می‌برد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×