- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۲۸
- بازدید: ۲۲۷۹
- شماره مطلب: ۷۵۸
-
چاپ
مشکش پر از تشنگی بود
شروع قصّه این جا بود
یه سقّا بود که دست نداشت
مشکش پر از تشنگی بود
اسبش دیگه نفس نداشت
قصّۀ اون پرنده که
بالاشو دزدیده بودند
امّا پرید تا آسمان
چون تو دلش قفس نداشت
تشنهها فریاد میکشن بارون
چشاش دارن داد میکشن بارون
توی تمام قصّههای دنیا
یه مردی هس همیشه دست تنها
میخواد به هر چی تشنه هس آب بده
به شب باید یه جرعه آفتاب بده
باید به دندون بکشه مشکشو
توی خودش گریه کنه اشکشو
تشنهها فریاد میکشن بارون
چشاش دارن داد میکشن بارون
شروع قصّه این جا بود
زیر همین طاق کبود
یه سقّا افتاد رو زمین
چشاش هنوز به خیمه بود
تشنهها فریاد بکشید بارون
فرشتهها داد بکشید بارون
مشکش پر از تشنگی بود
شروع قصّه این جا بود
یه سقّا بود که دست نداشت
مشکش پر از تشنگی بود
اسبش دیگه نفس نداشت
قصّۀ اون پرنده که
بالاشو دزدیده بودند
امّا پرید تا آسمان
چون تو دلش قفس نداشت
تشنهها فریاد میکشن بارون
چشاش دارن داد میکشن بارون
توی تمام قصّههای دنیا
یه مردی هس همیشه دست تنها
میخواد به هر چی تشنه هس آب بده
به شب باید یه جرعه آفتاب بده
باید به دندون بکشه مشکشو
توی خودش گریه کنه اشکشو
تشنهها فریاد میکشن بارون
چشاش دارن داد میکشن بارون
شروع قصّه این جا بود
زیر همین طاق کبود
یه سقّا افتاد رو زمین
چشاش هنوز به خیمه بود
تشنهها فریاد بکشید بارون
فرشتهها داد بکشید بارون