دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شش ماه از تمامی مردان بزرگتر

دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست

آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست

 

در پیشگاه سرخی خون گلوی او

خورشید، نیم‌دایرۀ زرد کوچکی ست

یادگاری

بس نوجوانی را به دست باد بسپار

محکم، کمی مردانه‌تر، احسنت سردار

 

دشمن مسیر چشم‌هایش عمق خیمه است

سد کن دلاور راهشان را مثل دیوار

قلۀ تاریخ

هجوم وحشی طوفان شکست بالش را

پرنده‌ای که خدا دید شرح‌حالش را

 

کسی به قلۀ تاریخ می‌رسد یا نه؟

زمان محاسبه می‌کرد احتمالش را

در آن شلوغی

باران گرفت و چشم من از اشک سر رفت

تا بین مقتل این نگاه در به در رفت

 

با ضربۀ یک نیزه افتاد و زمین خورد

آن تیرهای نیمه‌جانش تا به پر رفت

بلندترین

طوفان اسیر در دل دریای شهر شد

مردانگی ترانۀ بی‌جای شهر شد

 

در ظلمتی که کوچه به چنگال گرگ‌هاست

خورشید هم موافق سرمای شهر شد

ظلمت کوفه

نسیم بود که می‌رفت تا رها برود

به سمت مقصد هموار ناکجا برود

 

نسیم بود که از کوچه‌های شهری لال

بلند شد که به دنبال آن صدا برود

شیرین تر از عسل

شور و شوقم را ببین، یاور نمی‌خواهی عمو؟ اکبری یک ذره کوچک‌تر نمی‌خواهی عمو؟ تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت قاسمت را پیش خود آنور نمی‌خواهی عمو؟ چهرۀ زهراییم زیباست اما یک رجز روز آخر با دم حیدر نمی‌خواهی عمو؟

آیینۀ نبی (ص)

دلتنگ روزهای مبادا نمی‌شوی

چشم انتظار دیدن فردا نمی‌شوی

 

هر زخم روی جسم تو یک بال گشته است

یعنی اسیر جذبۀ دنیا نمی‌شوی

علی‌اکبرها

ای تجلّی صفات همۀ برترها

چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها

 

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده‌ای

چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

شبه پیغمبر

قدری قدم بزن بر بابا، علی‌علی

میدان مرو به خاطر لیلا، علی‌علی

 

گر می‌روی برو، به سلامت، ولی چرا

آتش زنی به سینۀ زهرا؟ علی‌علی

کنار

مو می‌کنم اگر نروی از برش کنار

بردار چهره از رخ از خون ترش کنار

 

باید کسی صدا کند عباس را بیا

شاید رود به خاطر آب آورش کنار

تن به تن

لب تشنه می‌شوی تو و ای وای مادرت

بی‌تاب می‌شوی تو و بی‌خواب خواهرت

 

اینجا برای حلق تو یک قطره آب نیست

پس زودتر برو به سوی حوض کوثرت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×