دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
السّلام علیک یا علی بن الحسین

             

برو ولی به تو ای گل سفر نمی‌آید

که این دل از پس داغ تو بر نمی‌آید

 

به خون نشسته دلم، اشک من گواه من است

که غیر خون دل از چشم تر نمی‌آید

۴

                

باز دل‌شوره‌ای افتاده به جانم چه کنم
؟

تندتر می زند آخر ضربانم چه کنم
؟

 

پسرم رفته و چندی است از او بی خبرم

باز هم بی خبری برده امانم چه کنم


آهو

قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دل‌خوشی دور وبرم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از این جا پسرم را ببرد؟  

قرص قمر

 دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است نازها از پسر خویش کشیدن سخت است خواستی این پدر پیر خضابی بکند خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است  

مه پارۀ افتاده به خاک

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است یا که بهتر، چه به روز پسرش آمده است  

کلّنا محمد

                      

او کعبۀ سرودۀ هر انجمن شده است

او دلبر هزار اویس قرن شده است 

 

او «کلّنا محمد» آقای کربلاست

گاهی علی و فاطمه، گاهی حسن شده است 

عمق این مرثیه را اشک و علم می‌دانند

بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را

من به مهمانی‌تان سوی شما آمده‌ام یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمده‌ام

ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟ پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم

آخرین سرباز

                          

ای جماعت! آخرین سرباز بابا مانده است

یک‌نفر در خیمه‌ها از لشگر ما مانده است

 

کاروان‌سالار بی‌سر! اندکی آهسته‌تر

کودک شش‌ماهه‌ای از کاروان جامانده است

السّلام علی الطفّل الرّضیع

              

لشگری در پیش رویش هست و تنها می‌رود

تا بگیرد حقّ بابا و خودش را می‌رود

 

آن چنان پیچیده بوی یاس در قنداقه‌اش

گوییا دارد به استقبال زهرا می‌رود

لالایی سه شعبه

                

پهلو زده به ماه، سفیدیّ حنجرت

حیران شدند آینه‌ها در برابرت

 

تا چشم‌زخم حرمله‌ها نشکند تو را

اسفند دود کرده برای تو مادرت

ماهی در التهاب

               

فکری به حال ماهی در التهاب کن

بابا! برای تشنگی من شتاب کن

 

دردی عمیق در رگ من تیر می‌کشد

من را برای ذبح عظیم انتخاب کن

  

السّلام علی الطفّل الرّضیع

             

جایی رسید قصّه که ناگه پرید تیر

خنجر به دست، سمت گلو می‌دوید تیر

 

زه را چنان کشید که چون خواهش امام

انداخت پشت گوش و هراسان جهید تیر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×