دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
با کاروان نیزه (بند هشتم)

خون می‌‌رود هنوز ز چشم تر شما

خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما

 

آن زخم‌های شعله فشان، هفت اخترند

یا زخم‌های نعش علی اکبر شما؟

با کاروان نیزه (بند هفتم)

از دست رفته دین شما، دین بیاورید!

خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید!

 

دست خداست، این که شکستید بیعتش

دستی خدای گونه‌تر از این بیاورید!

با کاروان نیزه (بند ششم)

 

ای زلف خون فشان توام لیله البرات

وقت نماز شب شده، حی علی الصلات

 

از منظر بلند، ببین صف کشیده‌اند

پشت سرت تمامی‌ ذرات کائنات

با کاروان نیزه (بند پنجم)

کو خیزران که قافیه‌اش با دهان کنند

آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند

 

از من به کاتبان کتاب خدا بگو

تا مشق گریه را به نی خیزران کنند

با کاروان نیزه (بند دوم)

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر

 

صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر

وز پی شبی ز روز قیامت درازتر

محرم و صفر عشق

با یا حسین عشق من آغاز می‌شود  

با اربعین شکوفۀ گل باز می‌شود

با یا حسین می‌رسد از راه، عطر یاس  

با اربعین بهار گل آغاز می‌شود

هر شب ستاره...

ای یار دلنواز من، ای روح پیکرم  

بر خیز ای برادر با جان برابرم

یک اربعین گذشت ز هجرانت، ای حسین  

یک لحظه بی تو ماندن من نیست باورم

زمزمۀ یاسین

 

آسمان در شرف صاعقه‌ای خونین بود  

نفس باد پر از زمزمۀ یاسین بود

چه بلایی به سر آینه‌ها می‌آمد  

که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود

 

قافلۀ داغدیده

آید به سوی دشت غم انگیز کربلا  

از راه دور قافلۀ داغدیده‌ای

آیند کودکان و، زنانی بزرگوار  

با رنج بیکرانه و رنگ پریده‌ای

باور نمی‌کنم...

باور نمی‌کنم که رسیدم کنار تو  

باور نمی‌کنم، من و خاک دیار تو؟

یک اربعین، اسیر بلایم، بلای عشق  

یک اربعین دچار فراقم، دچار تو

دیر راهب

 

گذشته چند صباحی، ز روز عاشورا

همان حماسه که جاوید خوانده‌اند او را

 

همان حماسه زیبا، همان قیامت عشق  

به خون نشستن سرو بلند قامت عشق

ماذنۀ آسمان

اگر باد مخالف، کمی امان بدهد  

به نیزه دار بگویم: سری تکان بدهد

به نیزه دار بگویم: که با تکانی نرم  

به ابرهای سر زلف تو، دهان بدهد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×