دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مه برج ولا

تا شد به روی دست نبی مرتضی بلند

شد رایت جلال خدا برملا بلند

 

بشنید چون که نغمۀ «یا ایهاالرسول»

گردید منبری همه از پشته‌ها بلند

 

مرآت پاک لم‌یزلی، آیت جلی

شد بر سریر دست حبیب خدا بلند

کوتاه سروده
سجادۀ آفتاب

افتاد در آغوش زمین سرو تنت

پیچید میان دشت عطر بدنت

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید

روزی که در جام شفق مل کرد خورشید  بر خشک چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم  خورشید را بر نیزه گویی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است  خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

یا کریم بهشت

از ابتدا گِل من را خدا مطهر کرد

و بعد عشق تو را در دلم مقدر کرد

 

به نور ناب نگاه چهارده خورشید

وجود و فطرت و ذات مرا منوّر کرد

 

زلال ناب ولایت به جان من نوشاند

سپس تمام دلم را به نام حیدر کرد

آب بابا (به مناسبت روز جهانی کودک)

 

یا رب! این نوگل خندان که سپردی به منش

وای اگر خار بروید به کنار چمنش

 

طفلم امروز زبانش به سخن وا شده است

مثل هر کودک دیگر «آب بابا» سخنش

زیر باران ناحیه (زیارت ناحیۀ مقدسه)

غمی به وسعت عالم نشسته بر جانش

تمام ناحیه خیس از دو چشم گریانش

 

شبیه ابر بهاری هوای ناحیه را

پر از ترنم غم کرده  اشک سوزانش

حسیـن، وجــه خـــداست

کویر خشک حجاز است و سرزمین مناست

مقام اشک و مناجات و سوز و شور و دعاست

 

به هــرکــه می‌نگـرم در لباس احرامش

دلش به جانب کعبه است و رو به سوی خداست

خرمافروش، یک‌شبه خنجرفروش شد (به مناسبت شهادت جناب مسلم‌بن‌عقیل)

از اعتبار حُرمَتِ گفتارهایشان

مغرب شکست بیعتِ بسیارهایشان

 

یک پیرزن فقط به سَفیرت پناه داد

ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟

جـان‌نثـار یوسف زهرا (به مناسبت روز جهانی سالمندان)

نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم

پرورده بـا محبت آل پیمبرم

 

بی‌دوست بر نیاورم از سینه یک نفس

گـردد هزار بـار گر از تن جدا، سرم

رنگ نینوا

صدای صاعقه آمد که در هوا زده بود

گمان کنم که خدا مرد را صدا زده بود

 

در این میانه، عطش، این حقیقت مکشوف

به بوم زندگی‌اش رنگ نینوا زده بود

دریای عطش (بند سوم)

بگذار بگویم کمی از زخم چشیدن از تاول برپا و به هر گوشه دویدن

 

از مادر بیمار به دنبال، دواندن از کودک نه ساله به زنجیر کشیدن

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده

رفتی و لرزه به جان پدرت افتاده

از نفس، خواهر من پشت سرت افتاده

 

همۀ دشت پر از عطر پیمبر شده است

هر طرف تکه‌ای از بال و پرت افتاده 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×