دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آفتاب قدیمی دنیا

ای ز روی تو روی حق پیدا

آفتاب قدیمی دنیا

 

ای که دریاست پیش تو قطره

ای نمی از کرامتت، دریا

 

آه! حرف سفر نزن اینقدر

نالۀ وا جگر نزن اینقدر

جگرت را شرر نزن اینقدر

 

با صدای نفس نفس زدنت

پشت در بال و پر نزن اینقدر

 

ارث قبیله

ارث قبیله است که هرکس جوان‌تر است

مویش سفید گشته و قدش کمان‌تر است

 

این بیست و پنج سال که سنی نمی‌شود

اما بهار عمر شما پر خزان‌تر است

 

آیه‌‌های کوثر

برخیز ‌ای جوان! سر خود بر زمین مکش

تو زخم دیده‌ای، پر خود بر زمین مکش

 

ای مادری‌تر از همه، کم دست و پا بزن

پهلو شبیه مادر خود بر زمین مکش

 

او غصه‌دار روضۀ شیب الخضیب بود

وقتش رسیده است که عرض ادب کنیم

وقتش رسیده حال بکایی طلب کنیم

 

وقت عزا و گریه و اندوه و ماتم است

امشب عزای اشرف اولاد آدم است

 

کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت

میان هلهله سینه مجال آه نداشت

برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت

 

درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش

شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت

 

لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد

رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی

نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!

 

دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی

کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!

 

جز یاحسین، نالۀ دیگر نداشتی

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی

تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

 

خواهر نداشتی که اگر بود، می‌‌شکست

وقتی که بال می‌‌زدی و پر نداشتی

 

یاد محرّم

دارم از داغ غمت اشک دمادم بیشتر

چشم‌‌هایم می‌‌زند باران نم نم بیشتر

 

تو جوادی و کرامت با تو معنا می‌‌شود

پس دخیل حاجت باب المرادم بیشتر

 

حنجرم آتش گرفت

از شرار زهر کینه پیکرم آتش گرفت   

از جفای همسرم، خاکسترم آتش گرفت

 

همدم نا آشنایم، قاتل جانم شده         

از جسارت‌‌های او پا تا سرم آتش گرفت

 

خسوف قمر

عده‌ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

پاسخ ناله و سوز و جگرش، خندیدند

 

مادری بود و جوان مرگ شد و آخر کار

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند

 

دل‌ها بسوزد از غم سلطان کربلا

شرح مصیبت تو خودش صد کتاب شد

از بس که غصه‌‌های دلت بی حساب شد

 

یک حجرۀ غریب، که درهاش بسته بود

سهم غریبی پسر بوتراب شد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×