دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شاپرک

چرا نیامده‌ای شاپرک؟ شدی راهی

چو عمر پر زده رفتی، چه عمر کوتاهی!

دو فصل دیده، ندیدی دو فصل دیگر را

به سال اول عمر تو مانده شش ماهی

 

یک دشت کفن

ناز پوشیده شدن می‌خواهی

کمی از چادر من می‌خواهی

 

این‌چنین که تو ز هم پاشیدی

قدر یک دشت، کفن می‌خواهی

آسمان هفتم

هفتاد و دو لحظه زندگی کرد زمین

تا پیله درید و پر در آورد زمین

 

یک جاده به آسمان هفتم بزنید

تنگ است برای این همه مرد، زمین

صبر کن...

می‌خواهم از این صبر لبالب بشوم

در ظهر همین روز کمی شب بشوم

 

ای خار بس است، لحظه‌ای صبر بکن

صحرای بدون خار زینب بشوم

شکست

بی‌دست شدی بر بدنت تیر نشست

بر طوق خیام، رد زنجیر نشست

 

بی‌آب شدی و بر گلویت از خون

یک بغض نفس‌گیر گلوگیر شکست

برگرد

تلفیق امید و آرزو آمدنت

مضمون هزار پرس‌وجو آمدنت

 

برگرد و بدون آب سیرابم کن

با آمدنت فقط عمو! آمدنت

چشم به راه

من چشم به راه مشک بر گردن اسب

تا هدیه کنم نوازشی بر تن اسب

 

از کون و مکان نمی‌رسد چیزی جز

اخبار فجیع بی تو برگشتن اسب

بی‌برادر

دو دست سبز او در آب می‌خورد

مگر او بی‌برادر آب می‌خورد؟

 

به لبخند گل شش‌ماهه سوگند

عطش، از آتشِ «در» آب می‌خورد

 

بی‌بدیل

اگر لب‌تشنه اما بی‌بدیل است

زلال عشق را تنها دلیل است

 

شفاعت را به دستش می‌سپارند

که او از جانب زهرا وکیل است

پردۀ نقاشی

ای ناب‌ترین صحنۀ صحرای جنون

سرپنجۀ کوچکت قلم، رنگت خون

 

آغوش پدر پردۀ نقاشی شد

یک غنچۀ نشکفته و یک تیر زبون

آذین

ذکر لب من دعا و آمین شده است

باغ تن من بنفشه آذین شده است

 

جای دو سه تا عروسک امشب بابا

دامان من از خون تو رنگین شده است        

تشنه

به یادش خاک صحرا تشنه باشد

که تا فرزند زهرا تشنه باشد

 

چگونه‌ ای همیشه رود جاری

دلت آمد که سقّا تشنه باشد؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×