دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ظلم کوفی

آمد از کوفی به سویش نامه‌ها

کز بیانش عاجز آمد خامه‌ها

 

نامه بنْوشتند بر سلطان دین

کای تو هادی بر تمام مسلمین!

 

وصل جانان

هشتم ذی‌الحجّه، آن بحر کرم

کرد با یاران خود، ترک حرم

 

کرد آهنگ منای کربلا

بُرد قربان تا کند آن‌جا فدا

 

بار عام

 

آسمان‌ها را نخواهد شد ز یاد

مجلس مُستنکر ابن زیاد

 

مجلسی ترتیب، آن بدنام داد

وندر آن بنْشسته، بار عام داد

خطبه‌ها و مویه‌ها

خاست شیون آن زمان از مرد و زن

کوفه شد از ضجّه‌ها، «بیت‌الحَزَن»

 

هر که بر احوال ایشان بنْگریست

پیرهن زد چاک و چون باران گریست

 

هلال زینب

 

کوفیان را دیده از غم، اشک‌بار

اندر آن هنگامه از خرد و کبار

 

بانوی دین دید چون افغانشان

از مصائب، دیده‌ی گریانشان،

ضریح اطهر

 

چون بدان وادی رسیدند آن گروه

گلشنی دیدند با فرّ و شکوه

 

عشق بر پا کرده این خرگاه را

کرده روشن، آفتاب و ماه را

دامان افق

 

ای هلال خون! دوباره سر زدی

ای محرّم! بار دیگر آمدی

 

زخم دل با دیدنت، کاری شده

خون به دامان افق، جاری شده

 

موج نام

باز هم پژواک گام کیست این؟

بر علم‌ها، موج نام کیست این؟

 

عقل‌ها، مست جنون کیستند؟

عشق‌ها، گریان خون کیستند؟

 

بهار خون

 

این بهار، امسال آمد سینه‌چاک

شد دل ما و دل سبزینه، چاک

 

این بهار، امسال خون‌ریز آمده

چون دم تیغ فلک، تیز آمده

 

منشور غم

بارالها! باز چون افتاده ‌حال؟

خود بدان پیشین نمانَد این هلال

 

دل، قرین با درد و ماتم آمده

گوییا ماه محرّم آمده

 

فصل ظهور

با هلال ماه غم، هم‌صحبتم

روضه‌خوان فصل آه و غربتم

 

ابرِ بارانی شده چشم ترم

شال غم آورده با خود مادرم

 

خلوص نیّت

گوش کن، این داستان غم‌فزا

از حسین و کعبه و دشت بلا

 

دوش کردم از خردمندی سؤال

نکته‌ای را تا بگوید شرح حال

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×