دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ابراهیم دیگر

جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند

هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند

 

روضه‌خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم

رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند

 

نگهدارِِ تهران

بنوشان به ما از می ‌ناب خود

که ماه جهانی و ‌مهتاب خود

 

نگهدارِ تهران دماوند نیست

تویی و‌ دعای به محراب خود

 

 

چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع

چار تا گل چونکه درهم شد گلابش بهتر است با همین توجیه، این وادی شرابش بهتر است

 

چار خورشید است بر انگشتر دست بقیع اینچنین جنس نگینش از رکابش بهتر است

 

 

مشهدی دیگر

تا که ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد

بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد

 

مثل فتح مکه درتغییر این بار مدینه

طرح را احمد بیارد، شهر را حیدر بسازد

 

از حسن دارالکَرَم، محراب را با نام سجاد

بین صحن باقر و صادق دو تا منبر بسازد

غریبستان ویران

 

دل مهدی هنوز آزرده از ظلم پلیدان است

هنوز او سینه‌اش خون از غریبستانِ ویران است

 

هنوزش نیست جز اشکِ غم و اندوهِ ویرانی

به قلب نازنینش، محنت و رنج فراوان است

ری کربلا است یا تو حسینی؟

               

رود از جناب دریا، فرمان گرفته است

یعنی دوباره راه بیابان گرفته است

 

تا حرف آب را برساند به گوش خاک

در عین وصل، رخصت هجران گرفته است

 

هم تا بهار را به جهان منتشر کنند

دریا ز باد و باران، پیمان گرفته است

همسایۀ کربلا

              

خوش بو شده گیسوی نسیم از کرمت آویخته دست هر کریم از کرمت

 

آن روز که آبرو به ری بخشیدی همسایۀ کربلا شدیم از کرمت

مدح تو را امام زمان تو گفته است

            

ای دامن مدینه ری، کربلای تو

ای اهل فیض تشنۀ جام ولای تو

 

ریحانه ی امام حسن، سیدالکریم

ای اوفتاده جود و کرامت به پای تو

 

عاشق حسین

          

از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت

با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت

 

خواندند اهل معرفت او را نگین ری

با آن که نام و شهرت عبدالعظیم داشت

مقام تو ز مقامات کربلاست

          

با گنبدت قشنگ شده آسمان ما کهف حصین توست همیشه امان ما مهمان شهرما شدی و میزبان ما یاسید الکریم فدای تو جان ما

دارالسلام سوختن ما شدی بس است اصلا همینکه هموطن ما شدی بس است  

بوی بهشت کرببلا دارد این حریم

  

از فیض این حرم چقدر با صفاست ری سر منشأ تلألؤ نور خداست ری فرموده‌اند شعبه‌ای از کربلاست ری اصلا بگو نگین سلیمان ماست ری

مبهوت این سخاوت و لطف و کریمی‌ام با این وجود حضرت عبدالعظیمی‌ام

 

بگذار رو به آیۀ «لاتقنطو» کنم

خواهم به چشمه سار دو چشمم وضو کنم

دل را به یاد تو، ز گنه  شستشو کنم

 

بار دگر به درگه لطف تو آمدم

تا با سرشک و ماتم دیرینه خو کنم

 

من کیستم که با تو کنم گفتگو، مگر

رخصت دهی که با تو دمی گفتگو کنم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×