دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
برای بردن اصغر غزال‌ها جمع‌اند

به آه، دود دلش را به آسمان می‌داد

به سینه می‌زد و تنها سری تکان می‌داد

 

شنید کرببلا، چشم او سیاهی رفت

فقط به این تن بی جان، حسین جان می‌داد

شب مضطرب

 

از دشت غــروب، های و هو می‌آید

شـب، مضطرب و پریش مو می‌آید

 

از مجلس ختم جان گداز خورشید

مهتاب، پریده رنگ و رو می‌آید

 

بند ششم: وَ اِن یَکاد

سر، بر فراز نیزه و گیسو، به جنگ باد

تن، شرحه شرحه بر لب گودال خون چکاد

 

با یک کرشمه صید دو صد جبرئیل کرد

سیمرغ قاف، جلوۀ آیینۀ جهاد

آتش

نینوا را سوزاند

ناله‌ام عاقبت این بیتِ عزا را سوزاند

به عبا پیچیدم

می‌کشم آه، همین آه عبا را سوزاند

قرآن روی نیزه

منم که عالم هستی گدای کوی من است

منم که کعبه دمادم به طوف روی من است

منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است

منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است

 

شعله بر جگر

 

اگرچه شمع از آتش به روی سر دارد

منم همان که ز غم شعله بر جگر دارد

 

پس از تو نوبت سی سال گریۀ من بود

پس از تو در همه احوال گریۀ من بود

پائیز این جهان به همان لحظه دیده شد

آندم که غصه‌های اسیری شروع شد

بهر جوان قافله پیری شروع شد

 

من یادگار نحن الاسرای نهضتم

من وارث مقطع الاعضای نهضتم

 

نیزه

 

داشتم انتظار از نیزه

انتظار شکار از نیزه

 

تا که زینب برای پیکر تو

ساخت سنگ مزار از نیزه

 

خورشید به خون تپیده

در وسعت شب سپیده‌‌ای آه کشید

خورشید به خون تپیـده‌ای آه کشید

 

آن لحظه که زینب به اسارت می‌رفت

بـر نیـزه ســر بریـده‌ای آه کشید

 

داغدار درد

باور نمی‌کنم سر بازار بردنت

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینۀ حسین، تو را چکمه‌ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

علت پیری

 

عمه جان، پای من و حال شما دیدنی است

دل خون، پای برهنه، چه سفر کردنی است؟

 

عمه جان، موی من و روی شما سوخت، ببین

کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت، ببین

 

شام عزا

بر خاک کربلاست اگر پیکر حسین

امشب رسیده است به کوفه سرحسین

 

ای آسمان بنال که از ظلم کوفیان

خاکستر تنور شده بستر حسین

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×