دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آغاز اسارت

 

اى شه لب‌تشنگان! ما زین بیابان مى‌رویم

اشک‌افشان مى‏‌رویم

 

گر چه مجموعیم، بى تو بس پریشان مى‌رویم

سینه‌سوزان مى‌‏رویم

اشک حسرت

 

گریه، اى دختر رباب! مکن

نرگست، شیشۀ گلاب مکن

 

روى غم‌‏هاى جان، غمى مفزاى

ز اشک حسرت، دلم کباب مکن

شهر محنت

 

در ورود شام با شمر لعین

این چنین گفت «امّ کلثوم» حزین:

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

مردم رسوا

چراغ بزم عترت، «امّ کلثوم»

گل خورشیدفطرت، «امّ کلثوم»

 

درون محمل از داغ شقایق

سخن سر کرد از باغ شقایق

 

 

مصائب شهر شام

از کوفه، کاروان بلا بست بار شام

برخاست بانگ کوس از آن فرقۀ ظلام

 

در سر، هوای خلعت و فرمان مُلک ری

در سینه، کین عترت پیغمبر انام

 

مصائب حضرت عقیلۀ بنی هاشم (س)

        

جان خواهر به فدای سر تو!

بی سر افتاده چرا پیکر تو؟

 

بعد تو ای شه بی‌غسل و کفن!

چه کند خواهر غم‌پرور تو؟

 

بانوی کاروان

               

فضا محو تاب و تب زینب است

گمانم که وقت نماز شب است

 

همه هاشمیات، مشغول ذکر

بیابان پر از نغمۀ یارب  است

صلّی اللّه علیک یا سکینه بنت الحسین

          

چگونه پلک ترت میل خواب داشته باشد؟ اگر برادر تو درد آب داشته باشد

 

تو خواهری و برای گلوی نازک اصغر طبیعی است دلت اضطراب داشته باشد

سیمرغ

                

زینب فرشته بود و پر خویش وا نکرد این کار را براى رضاى خدا نکرد

پر می‌گشود اگر، همه را باد برده بود سیمرغ بود و جلوۀ بى انتها نکرد

فدای سرت

            

چقدر گریه نوشته دلم برای سرت

تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت

 

چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟

بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

      

و قبل از این که مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

 

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

 

کودکی خسته و شب تیره و این دشت مخوف

کاروان رفت و من سوخته دل جا ماندم آه کز ناقه بیفتادم و تنها ماندم همرهان بی خبر از من بگذشتند و دریغ من وحشت زده در ظلمت صحرا ماندم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×