دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دلاویز

خیابان در خیابان داغ جاری‌ست

زمین و آسمان در سوگواری‌ست

 

بخوان، ای نوحه‌خوان! از داغ زهرا

که تاراج خزان شد باغ زهرا

سوگند و صدا

قسم می‌خوردم به آن سردارِ بی‌سر

که از خونش شده کوثر معطّر

 

قسم خوردم به آن دست بریده

که دنیا مثلِ او هرگز ندیده

نوای نینوا

بیا، بشنو نوای نینوا را

بسوز اسطوره‌ها، افسانه‌ها را

 

حقیقت نیست در آواز آنان

طریقت نیست در پروازِ آنان

هیهات!

حسین و اختیار ننگ؟ ... هیهات!

تبسُّم در غبارِ ننگ؟ ... هیهات!

 

ستم را یاوری کردن تباهی‌ست

ستمکاری سیاهی، روسیاهی‌ست

وارث آدم

نگین عشق را خاتَم حسین است

نگارا! وارث آدم حسین است

 

فرشته نیست، انسانِ تمام است

بدین سان او بر این انسان امام است

انگشتان زلال

نگار من!

گناه انگشتان زلالت

آیینه

تو گفتی: «بت‌پرستی ...» بُت کدام است؟

بیا، بشکن، بسوزان! بُت حرام است

 

بیا دریاب، اصل ماجرا را‍!

در آیینه ببین؛ خون خدا را!

حریق اشک

حریق اشک

در آهِ خیمه‌های پریشان،

شهیدانِ خدایی

رجز بسیار شد، مقصود گم شد

در این لا و بَلیٰ معبود گم شد

 

«کجایید، ای شهیدانِ خدایی!

بلاجویانِ دشتِ کربلایی!»

 

ایجاز

روایت می‌کند هر کس به رنگی

بزن بر رنگ‌ها، ای دوست! سنگی

 

حسین امّا نه این است و نه آن است

که او منظومۀ رنگین کمان است

کجایی؟

به دور از شور و حالِ نینوایی

روایت می‌کند هرکس به نایی

 

تو امّا غایبی در های و هوشان

حسین نازنین من کجایی؟

بی‌مرز

تو گفتی: «آی مردم! این چه عشقی‌ست؟

نگارتان عرب‌زادست، عجم نیست؟»

 

من امّا عشق را بی‌مرز دیدم

جز این هر عشق دیدم، هرز دیدم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×