دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زبان حال امام باقر (ع) با حضرت رقیّه (س)

تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه

چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه

 

فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می‌زد

از چند صورت مثل مادر بودی و من نه

آرام جان

دل شب چشمه‌ها از چشم وا کرد

میان گریه بابا را صدا کرد

 

ز دوری پدر چون گریه سر کرد

صدای گریه‌ها سر را خبر کرد

آذین

ذکر لب من دعا و آمین شده است

باغ تن من بنفشه آذین شده است

 

جای دو سه تا عروسک امشب بابا

دامان من از خون تو رنگین شده است        

شاهکار غربت

چهرۀ آیینه اینجا در غبار غربت است

چرخش این چرخ فانی بر مدار غربت است

 

سوزش باد خزان با دشت غوغا می‌کند

برگ می‌افتد زشاخه، نوبهار غربت است

افتاده

عمه جان بنگر عمو از صدر زین افتاده است

زینت دوش نبی روی زمین افتاده است

 

بی‌سپاه و بی‌سپهدار و غریب و تشنه‌لب

از لبش حتی دم هل من معین افتاده است

آینه‌دار فاطمه (س)

آینه‌دار فاطمه، تموم حاصل باباست

شبا صدای لالائیش، تپش‌های دل باباست

 

می‌دوخت به چشمای بابا، نگاه صاف و ساده شو

وقت نماز که می‌رسید، زود می‌آورد سجاده شو

سفر

با کاروان نیزه سفر می‌کنم پدر

با طعنه‌های حرمله سر می‌کنم پدر

 

مانند خواهران خودم روی ناقه‌ها

در پیش سنگ، سینه سپر می‌کنم پدر

 

نیمه‌شب

نیمه‌شب بود که درهای اجابت وا شد

یوسف گمشدۀ دخترکی پیدا شد

 

آنکه همراه سخن‌هاش همه لکنت بود

چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد

 

پروانه زاده

غم بین قلب کوچک او جا گرفته بود

آن کودکی که روضۀ بابا گرفته بود

 

می‌خواست عمه و پدرش را صدا کند

با آن صدای زخمی‌اش، اما گرفته بود

بلوا

هی نقشه می‌کشند که بَلوا به پا کنند

من را به درد بی‌پدری مبتلا کنند

 

اینها تمام، از پدرت زخم خورده‌اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×