دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دسترنج

جان دادنم شبیه عروج شهیده است

آن بانویی که جان علی را خریده است

 

من زادۀ حسن، نوۀ مرد خیبرم

من را خدا برای حسین آفریده است

بی‌زره

چشم‌هایش همه را یاد مسیحا انداخت

در حرم زلزلۀ شور تماشا انداخت

 

هیچ چیزی که نمی‌گفت فقط با گریه

جلوی پای عمو بود، خودش را انداخت

 

با تعجب همه دیدند غم بدرقه‌اش

کوه طوفان‌زده را یک تنه از پا انداخت

عقیق یمن

آنقدر رشیدی که تنت افتاده

اطراف تنت پیرهنت افتاده

 

یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم

با سنگ ز بس که زدنت افتاده

 

نفس سنگین

امان ز لحظۀ آخر که دست و پا می‌زد

عموی بی‌کس خود را فقط صدا می‌زد

 

امان ز تشنگی و پا کشیدنش بر خاک

که مهر داغ دلش را به کربلا می‌زد

دست خطّ

گویی از قاطبۀ اهل حرم جان می‌رفت

قد رعنای حسن بود که میدان می‌رفت

 

صورتش قرص قمر بود و لبش جام عسل

پارۀ ماه سوی لشگر شیطان می‌رفت

ششم محرم؛ گزارش

ابر زخمت دوباره بارش کرد

آسمان را دچار لرزش کرد

 

چشمِ در خون نشسته‌ام، قاسم

زخم‌های تو را شمارش کرد

ششم محرم؛ وای بر من

نیزه خوردی و تمامی تنت پاره شده

صبرکن، تا برسم من، بدنت پاره شده

 

خاطرت هست کفنت کردم و رفتی میدان؟

تو چه کردی پسر من کفنت پاره شده؟

ششم محرم؛ کبوترانه

کبوترانه از این خاک‌ها رها شده‌‌ای

برای درد یتیمانه‌ات دوا شده‌ای

 

ربوده باد ز رویت نقاب و می ‌بینم

چقدر شکل جوانی مجتبی شده‌ای

ششم محرم؛ نعلهای تازه

گلبرگ‌های یاسمنت زیر و رو شده

باغی از آهِ شعله زنت زیر و رو شده

 

پیراهنی که بر بدنت بود کنده‌اند

پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×