دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بخت مقبل

داشت شاه تشنه‌کامان، دختری

دختری خورشید‌‌رخ، فرّخ‌فری

 

با وجود کودکی، آن دردمند

بازویش در بند و گردن در کمند

 

 

 

ناز غزالان

 

پرده‌پوشان شد خرابه، جایشان

منزلی بی‌سقف شد، مأوایشان

 

شمع آن جمع پریشان، آه دل

آه دل بسته به سینه، راه دل

 

 

گل و گلاب

دختری را خانه در ویرانه بود

باده، اشک و چشم او، پیمانه بود

 

تشنه بود و سینه‌ای پُردرد داشت

در درون سینه، آه سرد داشت

 

کوکب اقبال

عمّه! امشب سر زده ماه تمام

کوکب اقبالم آمد روی بام

 

شد دو چشم نیمه‌بازم، جام اشک

کن تماشا بسته‌ام احرام اشک

 

طایر پر بسته

کار ما را ناله، مشکل کرده است

کاروان در شام، منزل کرده است

 

غم بسی افزون ولی غم‌خوار نه

کاروان‌سالار را سالار نه

 

یاد غریبان

 

مژده، عمّه! شام هجرم شد سحر

آمده باب عزیزم از سفر

 

بود اکنونم نشسته در کنار

می‌زدود از چهره‌ام، گرد و غبار

 

بی چاره نواز

ای که با عزّت و با شوکت و ناز آمده‌ای!

جان فدای تو! که بی‌چاره‌نواز آمده‌ای

 

ما اسیریم و غریبیم به ویرانۀ شام

منزل ما ز چه ای شاه حجاز! آمده‌ای؟

 

مصیبت حضرت رقیّه خاتون علیها السّلام

        

عمّه جون! بیا ببین مهمون برامون اومده

یه سر غرقه به خون، تو غم‌سرامون اومده

 

بگو بچّه‌ها دیگه گریه و زاری نکنن

از عزا بیرون بیان، آخه بابامون اومده

خرابۀ شام

            

کودکی در خرابه‌ای بی سقف

با سر باب گفت­وگو می‌کرد

 

سر بُبریده‌ را در آغوشش

هم‌چو گل عاشقانه بو می‌کرد

مصیبت حضرت بنت الحسین علیها و علی ابیها السّلام

            

این گوهری که در دل خاک آرمیده است

بنت الحسین، دختر محنت‌کشیده است

 

هر چند که در مسیر اسارت سه‌سال داشت

در راه شام سختی سی ساله دیده است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×