دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کبوتر

وقتی کسی ز جان خودش دست می‌کشد

از هستی و جهان خودش دست می‌کشد

 

وقتی که آفتاب دلش می‌‌کند غروب

از ماه آسمان خودش دست می‌کشد

 

گل بی خار

به یا قدوس، به یارب، به زینب

عبادت می‌کند هر لب به زینب

خدا را دیده‌ام امشب به زینب

بدهکار است این مذهب به زینب

 

مادر شهید

جز این دو میوۀ قلبم ثمر نداشته‌ام

ببخش اگر که پسر بیشتر نداشته‌ام

 

برای اینکه شبیه تو بی کفن باشند

برایشان کفن از خانه برنداشته‌ام

 

دو شیر ژیان

خالی از عشق هرچه غیر از دوست

دست در دست مادر آمده‌اند

این دو سرباز، این دو شیر ژیان

پا که هیچ است، با سر آمده‌اند

 

جهاد عظیم

بنا نبود بمانی غریب در صحرا

و خواهرت بشود بی نصیب در صحرا

 

بنا نبود که تکیه به نیزه‌ات بزنی

مرا برای جهاد عظیم، خط بزنی

 

لباس عشق

ناله‌‌هایت می‌‌رسد تا مشق زینب می‌‌کنم

اشک‌هایت می‌‌چکد تا گریه هرشب می‌‌کنم

 

دستمال گریه‌ات را روی چشمم می‌‌کشی؟

تا ببینی چشم خود از خون لبالب می‌‌کنم

 

این‌ها دو بال جعفر طیار هستند

یک لحظه بی تو فکر آسایش نکردم

پنجاه سال است از تو یک خواهش نکردم

 

یک عمر روی حرف تو چیزی نگفتم

این بار می‌خواهم به پای تو بیفتم

 

رستخیز ناگهان

وادی به وادی می‌‌روم دنبال محمل

آهسته‌تر ‌ای ساربان، دل می‌‌بری، دل

 

اشک ملائک می‌‌چکد از کهکشان‌ها

پیچیده در هفت آسمان بانگ سلاسل

 

گنج در کنج خرابه است

پدرم شانه بزن، شانه بزن موی مرا

باز کن، باز ببند باز تو گیسوی مرا

 

باز کن چشم که یکبار دگر باز کنی

گرۀ کور شده بین دو ابروی مرا

 

این بار هم سه‌شعبه...

چسبیده است سینه به سینه به دلبرش

افتاده است پیکر او روی پیکرش

 

روی هزار و نهصد و پنجاه زخم بود

از تیغ و داس و نیزه و خنجر سراسرش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×