دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو شمعدان

گرفته‌اند اجازه دم اذان با هم بنا شده که فدایش کنند جان با هم

 

میان معرکه چون ذوالفقار می‌مانند اگر یکی بشوند این دو نوجوان با هم

بچه‌های مسلم از بابای خود تنهاترند

روضه خوان بر روی منبر سخت لب وا می‌کند

روضه را با اشک چشمان خود انشا می‌کند

 

روضه‌ها را یک به یک رده کرده مسلم را غریب

در میان کوچه‌های کوفه پیدا می‌کند

مرد کوفه

با خویش نه لشکر، نه سپاه آورده

دو طفل عزیز و بی گناه آورده

 

در کوفه ز بس مرد ندیده مسلم

ناچار به پیرزن پناه آورده

دو طفلان مسلم

ز جور چرخ گردون می‌زدم داد

دو طفل مسلمم افتاد بر یاد

 

ز بعد کشتن آن شاه خوبان

بدند این هر دو ما بین اسیران

زمین آبی!

ضریح کوچک آلاله‌های پر پر است اینجا

زیارتگاه دل‌های محبت باور است اینجا

پر از بوی بهشت است این فضای پاک و نورانی

شمیم دلکش گل‌های زهراپرور است اینجا

دو قرص ماه

دو گل از بوستان مصطفی، خوابیده‌اند اینجا

دو طفل نازنین، خواب پریشان، دیده‌اند اینجا

دو گلبرگ تر، از گلهای حسن یوسف زهرا

دو غنچه از گلستان وفا را چیده‌اند اینجا

 

بید لرزان

 

بود مسلم با دو نور دیدگان

حسب دعوت، میهمان کوفیان

 

چون بدانستند آن قوم ظلال

خون مهمان را به کیش خود حلال

شتاب اجل

بود از مسلم، دو طفل خوش‌کلام

آن محمّد، وین یک ابراهیم نام

 

روی ایشان، هم‌چو ماه و مشتری

خالشان بر رخ نشان مهتری

 

باور شمع

این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان

می‌بَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان

 

سرشان گشته جدا از تن و پیداست هنوز

جای گل‌بوسه‌ی مسلم، به رخ انورشان

 

زادۀ آزاد

سلام باد به عبداللَّه از نژاد خلیل!

که بود زاده‌ی آزادِ مسلم بن عقیل

 

جوان هاشمی وجان‌نثار فاطمیان

که شد سیادت او با شهادتش، تکمیل

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×