دسترسی سریع به موضوعات اشعار
خواب سرخ
بس که نی در نینوا افتاده است
نایی دشت از نوا افتاده است
نالهها در پردهای از نقش خون
میکشد دل را به صحرای جنون
دو یادگار
آن لاله که عشق و خون، بهارش بودند
مرغان بهشت بىقرارش بودند
آن روز که جاى مجتبى خالى بود
در کرببلا دو یادگارش بودند
ستارهایست که همسطح آفتاب شده
خودش به دست خودش کودک، انتخاب شده
ستارهایست که همسطح آفتاب شده
علیاصغرِ شش ماهه رفت و او مانده
هزار مرتبه از این قضیه آب شده
یاد تنهایی بابا میکرد
در سرش طرح معما میکرد
با دل عمه مدارا میکرد
فکر آن بود که میشد ای کاش
رفع آزار ز آقا می کرد