دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

شبه پیغمبر، علی از صدر زین افتاده است

اکبر گل‌گون بدن، روی زمین افتاده است

 

با نوای دل‌خراشی زد صدا: بابا! بیا

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

 

شیرازۀ ام‌الکتاب

بر زمین، شیرازۀ ام‌الکتاب افتاده است؟

یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟

 

این على‌اکبر است افتاده در دریاى خون

یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟

 

فرصت عاشورایی

معشوق، علی اکبری می‌‌طلبد

گاهی بدن و گاه سری می‌‌طلبد

 

تقویم پر از فرصت عاشورایی است

هر روز حسین، یاوری می‌‌طلبد

 

مفرد

فسق لب بوسه نچیدن ز ضریح تو بود

در مقامی‌که به پایت زند اکبر، بوسه

 

زلف بی شکن

برای گفتن از تو سخن  نمی‌‌ماند

که روضه‌ات به دل انجمن نمی‌‌ماند

 

چه کرده است به اعضای دَرهَمَت شمشیر

که بر سیاهی زلفت شکن نمی‌‌ماند

 

ساحل حسین

تو آمدی علی بشود حاصل حسین

باشد سه جور آینه در منزل حسین

 

تلفیقی از نبوت محض و امامتی

ای شامل پیمبر و‌ ای شامل حسین

 

خندۀ پیمبری‌

قُنداقه را حسین گرفت و ‌نگاه کرد

این گونه آفتاب تبسم به ماه کرد

 

با خندۀ پیمبری‌اش از همان نخست

حال حسین را علی‌اش رو به راه کرد

 

در نهضت پیشوای آزادگان و مرثیت اهل بیت آن امام همام
سلیمان عشق

نازم آن زنده شهیدی که بر داور خویش

سازد از خون گلو تاج و نهد بر سر خویش

 

تا دهد صبح ازل هدیه به سلطان ابد

به سر دست برد نعش علی اکبر خویش     

 

مشهدی دیگر

تا که ذهنم از مدینه مشهدی دیگر بسازد

بهتر است این شهر را از هرکجا بهتر بسازد

 

مثل فتح مکه درتغییر این بار مدینه

طرح را احمد بیارد، شهر را حیدر بسازد

 

از حسن دارالکَرَم، محراب را با نام سجاد

بین صحن باقر و صادق دو تا منبر بسازد

شـرارۀ جـگر

لبت دو پـارۀ آتش، دلـت پر از شرر است دهان خشک پدر از لب تو، خشک‌تر است

تو پاره پاره شدی، قلب من پر از خون است تـو تشنـه‌ای، نفس مـن شـرارۀ جـگر است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×