دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
منظومۀ عشق

ای دست! چه خوب امتحان دادی تو!

منظومه‌ی عشق را تکان دادی تو

 

گر آب روان را نرساندی به حرم

بر نخله‌ی دین، خون روان دادی تو

 

خاک ره دوست

 

ای دست که بر صدر نشاند‌ی خود را!

بر خاک ره دوست کشاندی خود را

 

از پیکر من اگر جدا گردیدی

بر دامن فاطمه رساندی خود را

حریم ملکوت

 

ای دست! ز دست تو مدالم دادند

پرواز به قُرب ذوالجلالم دادند

 

ممنون توام که در حریم ملکوت

تا قطع شدی اذن وصالم دادند

دست

 

ای دست! تو با خون جگر دست بشوی

وز خویش به دریای خطر دست بشوی

 

دادم به تو آب و خود نخوردم یعنی

از هستی عبّاس، دگر دست بشوی

لواى همّت

 

عبّاس لواى همّت افراشته است

 وین راز به خون خویش بنْگاشته است

 

او پرچم انقلاب عاشورا را

 با دست بریده‌اش به پا داشته است

 

خاطر

تیغی که جدا دو دست عباسم کرد

دیدی که چه با خاطرِ حساسم کرد

 

این تیغ، مدینه با غلافی سنگین

نیلوفر پژمرده گل یاسم کرد

 

کنار علقمه

آن نخل به خون طپیده را، می‌بوسید

آن مشک ز هم دریده را می‌بوسید

 

خورشید، کنار علقمه خم شده بود

دستانِ ز تن بریده را می‌بوسید!

جنون دفترها

خَم کرده غمت پشت صنوبرها را

آورده به لب، جان کبوترها را

 

از دست‌بریده‌ات غزل می‌ریزد

حالا چه کنم جنون دفترها را؟

عبد صالح

 

بلبل نطقم شده دستان‌سرا

                        می‌کند در گلشن معنی نوا

 

برده بویی از سراندازان عشق

                        خاصه از سرخیل جان‌بازان عشق

دست‌های نیاز

نومید، چو بسته شد تورا دیدۀ ناز

شد چشم امید خلق بر فیض تو باز

 

افتاد دو دست از تو و، گردید بلند

بر دامن تو هزارها دست نیاز

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×