دسترسی سریع به موضوعات اشعار
لبهای قرآنی
آمد و در دل ِ باد پیچاند، بوی لبهای قرآنیاش را
در نگاه ِ ترک خوردۀ خاک، دید ساعات پایانیاش را
او که نامش کلید نجات است، مظهر ِقَد اَقمتَ الصّلاه است
کشتی نوح آورده تا عشق، طی کند راه طوفانی اش را
بیرقی سبز سرنگون
ای گیاهِ برآمده! ابتری، بیبری هنوز
ای درختِ خزانزده! از گیاهان سری هنوز
میپرید ای پرندگان روزی از قیدِ آشیان
مانده بر شانههایتان اثری از پری هنوز
گریههای خداست یا باران؟
ناگهان شاعری پریشان شد، گریه - گریه - رسید تا باران
در خیالش دوباره میبارید، روی لبهای خیمهها، باران
در هیاهوی گرم و مبهم باد، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد
یک سبد گل میان دشت افتاد، باد فریاد شد: بیا باران !