دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)

قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام

قربان آن می‌ یی که دهندش علی الدوام

 

قربان آن پری که رساند تو را به عرش

قربان آن سری که سجودش شود قیام

 

با کاروان نیزه (بند سیزدهم)

تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه

آن  یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه

 

جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام

برگشته‌ای و می‌‌نگری سوی قتلگاه

با کاروان نیزه (بند دوازدهم)

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود

 

سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!

با کاروان نیزه (بند یازدهم)

از شرق نیزه، مهر درخشان برآمده ست

وز حلق تشنه، سورۀ قرآن برآمده ست

 

موج تنور پیرزنی نیست این خروش

طوفانی از سماع شهیدان برآمده ست

با کاروان نیزه (بند دهم)

باران می‌ گرفته، به ساغر چه حاجت است؟

دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟

 

آوازۀ شفاعت ما، رستخیز شد

در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟

 

با کاروان نیزه (بند هشتم)

خون می‌‌رود هنوز ز چشم تر شما

خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما

 

آن زخم‌های شعله فشان، هفت اخترند

یا زخم‌های نعش علی اکبر شما؟

با کاروان نیزه (بند دوم)

جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر

 

صبحی دمید از شب عاصی سیاه تر

وز پی شبی ز روز قیامت درازتر

با کاروان نیزه (بند اول)

می‌‌آیم از رهی که خطرها در او گم است

از هفت منزلی که سفرها در او گم است

 

از لا به لای آتش و خون جمع کرده‌ام

اوراق مقتلی که خبرها در او گم است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×