دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

 اى که پیچید شبى‌ در دل این کوچه صدایت! یک جهان پنجره بیدار شد از بانگ رهایت

تا قیامت همه جا محشر کبرای تو برپاست ای شب تار عدم،  شام غریبان عزایت!

بانگ لبیک

نیزه را سرور من بستر راحت کردی شام را غلغلۀ صبح قیامت کردی

بر لب تشنه‌ات آن روز حکایت می‌کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

خون‌بهای عشق

 

قرآن به روی نیزه تلاوت کند غریب، آیات کهف با نفس دلربای عشق

گل‌ها به‌رسم مهر به دامن نهاده‌اند، خورشید سر برهنۀ آل عبای عشق

 

آیینه باز شور تماشا گرفته است، در سینه باز عشق تو مأوا گرفته است

محراب هم به سوگ تو نجوا گرفته است، شب با طنین گام سحر هم‌صدای عشق

شش ماهۀ خورشید

 

ای کودک شش‌ماهۀ گهواره نشینم

نیلوفر دردانۀ فردوس برینم

 

تو ماهی لب‌تشنۀ دریای فراتی

لب باز کن از حنجره‌ات بوسه بچینم

نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم باید این بار به غوغای قیامت برسم 

من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم   

جـان‌نثـار یوسف زهرا (به مناسبت روز جهانی سالمندان)

نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم

پرورده بـا محبت آل پیمبرم

 

بی‌دوست بر نیاورم از سینه یک نفس

گـردد هزار بـار گر از تن جدا، سرم

مرهم حریف زخم زبان‌ها نمی‌شود

مرهم حریف زخم زبان‌ها نمی‌شود

اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی‌شود

 

گریه مکن بهانه به دست کسی مده

با گریه‌هات هیچ مدارا نمی‌شود

 

خسته مکن گلوی خودت را برای آب

با آب گفتن تو کسی پا نمی‌شود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×