دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آینۀ اشک

چنین که گوشۀ چشم زمانه پر خون است

چنین که شش جهت آسمان شفق‌گون است

 

زمین که به کشتیِ در خون نشسته می‌ماند

زمان به حرمت در هم شکسته می‌ماند

داغی که از جنس لاله ا‏ست

می‌‏آید از سمتِ مغرب، اسبی که تنهای تنهاست   تصویر مردی که رفته ا‏ست، در چشم‌هایش هویداست

یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی اما فرازی که بشکوه، اما فرودی که زیباست

همسفر

خوب است که بابا

در این سفر با ماست

لبخند، بر لب‌هایش

دلگرمی‌ای زیباست

اما

هنگام گریه عمه جان، باید

سر بر کجای این سرِ بی‌شانه بگذارم؟!

از هر چه بگذرم سخن دوست خوشتر است

تا آبشار زلف تو را شب نوشته‌اند

ما را اسیر خال روی لب نوشته‌اند

 

در اعتکاف گیسوی تو سال‌های سال

مشغول ذکر و سجده و یا رب نوشته‌اند

 

کوتاه سروده
بوسۀ چوب

نگاهش را به چشمت دوخت زینب

ز چشمان تو صبر آموخت زینب

 

به لب‌های تو می‌زد چوب، بوسه

به پیش چشم تو می‌سوخت زینب

شعری از سید حمیدرضا برقعی
زبان حال حضرت زینب (س) با برادر (ع)

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می‌آید نفس‌هایم گواهی می‌دهد بوی تو می‌آید شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرده و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرده زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟ تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری-

تنها دلیل بارش باران واژه‌ها

شاعر نشسته بود کناری و می‌نوشت بنیاد واژه را به گل عشق می‌سرشت بذر محبتی که به بستان واژه کشت شعری شد و رسید به دروازۀ بهشت

 

کوتاه سروده
صدایی می‌رسد از بین گودال

اسیر غربتی جانکاه، زینب

دلش بی تاب شد ناگاه، زینب

 

صدایی می‌رسد از بین گودال

إلَیَّ، یا اُخَیَّ، آه زینب

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

دختر فاطمه و ابن زیاد؟

کاروان تا به در شهر رسید                                                  لحظه‌ها تلخ‌تر از زهر رسید

 

کوفیان هلهله برپا کردند                                                                  خون دل عترت زهرا کردند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×