- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۶
- بازدید: ۱۵۶۴
- شماره مطلب: ۹۸۵
-
چاپ
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و میتازد
عَلَم بر دوش او مجنونتر از لیلای محزون است
پریشانتر ز باد و گیسوان بید مجنون است
به سوی آب میتازد به سوی تشنهتر گشتن
به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است
کفی دستی ز آب آورد بالا در میانش دید
نگین تشنۀ پیغمبری که فخر گردون است
به آب افزوده شد آبی که در کف داشت از آن روز
پریشان لبش، اروند و بهمنشیر و کارون است
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و میتازد
به زیر بارش تیری که از اندازه بیرون است
به سقا گفت مولا با دلی خونین تر از فریاد
نمیدانی برادر بعد تو احوال من چون است؟
شکسته از غمت جام من ای قد قامت مستی
دلم ای جوهر هستی چو چشمت غرق در خون است
و سقا گفت: از شرم است نه از جویبار خون
اگر روی من ای خورشید عالمتاب گلگون است
حسین آرام میبوسد نگاه بی فروغی را
که زهرا تا قیامت از وفاداریش ممنون است
-
خلوت شب
سیاهی قصد جان شمع میکرد
و فکر روز قلعوقمع میکرد
حسین اما میان خلوت شب
نشسته خارها را جمع میکرد
-
محرم میرسد...
مجال گریهها کوتاه کوتاه
محرم میرسد لبتشنه از راه
به یاد غنچۀ نشکفته کم کم
فرو میغلتد از کنج گلوگاه
-
به یاد دستهای با وفایت
فرات از کام خشکتشرمناک است
زداغت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است
-
شمار زخمها افزونِ افزون
یکی دریا، یکی دریاچۀ خون
شمار زخمها افزونِ افزون
محرم میزند آرام آرام
ز چشمان دوبیتیهام بیرون
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و میتازد
عَلَم بر دوش او مجنونتر از لیلای محزون است
پریشانتر ز باد و گیسوان بید مجنون است
به سوی آب میتازد به سوی تشنهتر گشتن
به سوی منزل آخر که پشت وادی خون است
کفی دستی ز آب آورد بالا در میانش دید
نگین تشنۀ پیغمبری که فخر گردون است
به آب افزوده شد آبی که در کف داشت از آن روز
پریشان لبش، اروند و بهمنشیر و کارون است
گرفته در بغل چون جان شیرین، مَشک و میتازد
به زیر بارش تیری که از اندازه بیرون است
به سقا گفت مولا با دلی خونین تر از فریاد
نمیدانی برادر بعد تو احوال من چون است؟
شکسته از غمت جام من ای قد قامت مستی
دلم ای جوهر هستی چو چشمت غرق در خون است
و سقا گفت: از شرم است نه از جویبار خون
اگر روی من ای خورشید عالمتاب گلگون است
حسین آرام میبوسد نگاه بی فروغی را
که زهرا تا قیامت از وفاداریش ممنون است