- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۰۵
- بازدید: ۱۴۰۰
- شماره مطلب: ۹۸۴
-
چاپ
تنها در میدان
به نیزه تکیه زد مردی که تنها مانده در میدان
کنار پیکر خونین سربازان جاویدان
چه مردی، آنکه دریاها عطش پیمای او بودند
چه دریایی که انگشتاش به توفان میدهد فرمان
شمیم بوستان دارد نگاه آسمان رنگش
و میچرخد میان چشم هایش سبحۀ باران
چه کوه بی نظیری، آنکه بالای بلند او
خراج از ابر میگیرد و باج از گردۀ توفان
چه مردی؛ آن که مثل فاتح خیبر نشان دارد
«دل از بازوی پولادین و از سر پنجۀ ایمان»
افق سرشار از گرگ است از آدم نماهایی
که از عهد ازل خو کرده بر سر پیچی از پیمان
به نیزه تکیه زد، گویی ستون عرش بر پا شد
تجلی کرده در آیینههایش حضرت سبحان
سخن کوتاه میدارم که فردا مرد میدانها
شبیه حضرت یحیا تلاوت میکند قرآن
-
خلوت شب
سیاهی قصد جان شمع میکرد
و فکر روز قلعوقمع میکرد
حسین اما میان خلوت شب
نشسته خارها را جمع میکرد
-
محرم میرسد...
مجال گریهها کوتاه کوتاه
محرم میرسد لبتشنه از راه
به یاد غنچۀ نشکفته کم کم
فرو میغلتد از کنج گلوگاه
-
به یاد دستهای با وفایت
فرات از کام خشکتشرمناک است
زداغت آتشی در جان خاک است
به یاد دستهای با وفایت
گریبان دوبیتی چاک چاک است
-
شمار زخمها افزونِ افزون
یکی دریا، یکی دریاچۀ خون
شمار زخمها افزونِ افزون
محرم میزند آرام آرام
ز چشمان دوبیتیهام بیرون
تنها در میدان
به نیزه تکیه زد مردی که تنها مانده در میدان
کنار پیکر خونین سربازان جاویدان
چه مردی، آنکه دریاها عطش پیمای او بودند
چه دریایی که انگشتاش به توفان میدهد فرمان
شمیم بوستان دارد نگاه آسمان رنگش
و میچرخد میان چشم هایش سبحۀ باران
چه کوه بی نظیری، آنکه بالای بلند او
خراج از ابر میگیرد و باج از گردۀ توفان
چه مردی؛ آن که مثل فاتح خیبر نشان دارد
«دل از بازوی پولادین و از سر پنجۀ ایمان»
افق سرشار از گرگ است از آدم نماهایی
که از عهد ازل خو کرده بر سر پیچی از پیمان
به نیزه تکیه زد، گویی ستون عرش بر پا شد
تجلی کرده در آیینههایش حضرت سبحان
سخن کوتاه میدارم که فردا مرد میدانها
شبیه حضرت یحیا تلاوت میکند قرآن